آخرین مسافر

آخرین مسافر

آخرین مسافر

آخرین مسافر

هر که دارد هوس کرببلا بسم الله

سلام

سرها رسید از پی هم مثل سیب سرخ

اول سری که رفت به کوفه حبیب بود

 

مولا نوشته بود بیا ای حبیب ما

تنها همین جقدر پیامش غریب بود

امروز روز هشتم ذی حجه ، یوم الترویه است . روز سفر از کعبه گل به سوی کعبه دل یعنی حرم امن الهی ، کربلا.

سفری که عید قربان یاران حسین بن علی را تا روز عاشورا به تاخیر انداخت.

کسی که عازم حج بیت الله میشود همه ماسوی الله را ترک میکند و یاران اباعبدالله امروز همین ترک کردن را نیز ترک میکنند.

حضرت قبل از عزیمتش به مردم فرمود : هرکس سر همراهی ما را دارد ، با دو شرط میتواند با ما به کربلا بیاید: وطنش را لقاءالله بگیرد و اینکه آماده باشد تا خون مهجه اش را در راه ما فدا کند.

مگر میشود کسی وطنش را لقاءالله بگیرد و با وطن دیگر مانوس شود و در جای دیگری سکنی بگزیند؟

مگر میشود کسی وطنش را لقاءالله بگیرد و با گل و لای طبیعت خو بگیرد؟

مگر میشود کسی به جان دادن در راه قدومش مشتاق باشد ولی تحمل هیچ گونه سختی در این راه را نداشته باشد؟

مسافران وطن لقاءالله

مسافران کشتی نجات

مسافران زیارت جمال آفتاب

مسافران دل خسته ی اولین و آخرین مسافر

کاروان و قافله حسین امروز حرکت میکند . کشتی حسین اسرع و اوسع است .

یعنی برای امثال من گنه کار هم جا هست ، و اتفاقا من نیز در این کشتی سرعت خواهم گرفت. برای رسیدن به حضرت حجت بن الحسن هم باید همین کشتی را سوار شد.

اگر میخواهید روز عاشورا در کربلا فدای حسین زمان شوید خودتان را به این قافله برسانید.

کشتی حسین بن علی هزاران سال است که در حرکت است . تمام انبیا و اولیا سوار این کشتی بودند . آدم و نوح و خلیل بت شکن و عیسی بی خلل و یعقوب و یوسف و ایوب و ... همه و همه ریزه خوار همین سفره بودند و مسافران همین کشتی.

که اگر نبود نام زیبایش کی توبه آدم مقبول می افتاد؟

بدانید که بر خلاف هر سفر دیگری ، این سفر ، همراه شدن با این قافله هیچ   زاد و توشه ای نمیخواهد . فقط دو کف و یک جام تهی برای گدایی میخواهد.

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

وه که بس بی خبر از غلغل چندین جرسی

التماس دعای فرج

امام محمّد باقر(علیه السلام)


پرتوى از سیره و سیماى امام محمّد باقر(علیه السلام)
حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام) اوّل ماه رجب، یا سوم صفر سال 57 هجرى قمرى در مدینه متولّد گردید.
پدر بزرگوارش، حضرت على بن الحسین ، زین العابدین(علیه السلام)، و مادر مکرّمه اش ، فاطمه معروف به «امّ عبدالله» دختر امام حسن مجتبى مىباشد.
از این رو، آن حضرت از ناحیه پدر و مادر به بنىهاشم منسوب است.
شهادت امام باقر(علیه السلام) در روز دوشنبه 7 ذیحجّه سال 114 هجرى قمرى در 57 سالگى، به دستور هشام بن عبدالملک خلیفه اموى، به وسیله خوراندن سمّ، اتّفاق افتاد و مزار شریفش در مدینه در قبرستان بقیع مىباشد.
آن حضرت یکى از اطفال اسیر فاجعه کربلا مىباشد که در آن وقت سه سال و شش ماه و ده روز از سنّ مبارکش گذشته بود.
حضرت باقر(علیه السلام) به علم و دانش و فضیلت و تقوا معروف بود و پیوسته مرجع حلّ مشکلات علمى مسلمانان به شمار مىرفت.
وجود امام محمّد باقر(علیه السلام) مقدّمه اى بود براى اقدام به وظایف دگرگون سازى امّت.
زیرا مردم، او را نشانه هاى فرزند کسانى مىشناختند که جان خود را فدا کردند تا موج انحراف ـ که نزدیک بود نشانه هاى اسلام را از میان ببرد ـ متوقّف گردد.
آنان از این رو قربانى شدند تا مسلمانان بدانند که حکّامى که به نام اسلام حکومت مىکنند، از تطبیق اسلام با واقعیت آن به اندازه اى دوراند که مفاهیم کتاب خدا و سنّت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در یک طرف قرار دارد و آن حاکمان منحرف در طرف دیگر.
امام باقر(علیه السلام) بر آن شد تا انحراف حاکمان و دورى آنان از حقایق اسلام را به مردم بفهماند و براى مسلمانان آشکار سازد که چنان امورى تحقّق یافته است.
هشام بن عبدالملک خلیفه نابکار اموى وقتى به امام(علیه السلام) اشارت مىکند و مىپرسد که این شخص کیست؟ به او مىگویند او کسى است که مردم کوفه شیفته و مفتون اویند.
این شخص، امام عراق است.
در موسم حجّ، از عراق و خراسان و دیگر شهرها، هزاران مسلمان از او فتوا مىخواستند و از هرباب از معارف اسلام از او مىپرسیدند.
این امر اندازه نفوذ وسیع او را در قلوب توده هاى مردم نشان مىداد.
از سوى فقیهان بزرگ که وابسته به حوزه هاى فکرى و علمى بودند، مسائل دشوار در محضر او مطرح مىشد و گفتگوهاى بسیار با امام به عمل مىآمد، از او پاسخ مىخواستند تا امام را در تنگنا قرار دهند و در مقابل مردم او را به خاموشى وادارند، ولى آن حضرت با پاسخ هاى قانع کننده و مستدلّ و محکم خود آنان را به اعجاب وامىداشت.
حوزه علمى او براى صدها دانشمند و محدّث که تربیت کرده بود پایگاهى مهّم به شمار مىآمد.
جابر جعفى گوید: «ابوجعفر هفتاد هزار حدیث براى من روایت کرد.» و محمّد بن مسلم گوید: «هر مسئله که در نظرم دشوار مىنمود از ابوجعفر(علیه السلام)مىپرسیدم تا جایى که سى هزار حدیث از او سؤال کردم.»امام باقر(علیه السلام) شیعیان خود را چنین وصف مىکند:«همانا شیعه ما، شیعه على، با دست و دل گشاده و از سر گشاده دستى و بىریایى از ما طرفدارى مىکنند و براى زنده نگاه داشتن دین، متّحد و پشتیبان ما هستند. اگر خشمگین گردند، ستم نمىکنند و اگر خرسند باشند از اندازه نمىگذرند. براى آن کس که همسایه آنان باشد برکت دارند و با هر کس که با آنان مخالف باشد طریق مسالمت پیش مىگیرند. و شیعه ما اطاعت خدا مىکند.»

امام باقر(علیه السلام) و خلفاى جور
امام باقر(علیه السلام) با پنج خلیفه از خلفاى بنىامیّه معاصر بود که عبارتند از:1ـ ولید بن عبدالملک 2ـ سلیمان بن عبدالملک 3ـ عمر بن عبدالعزیز 4ـ یزید بن عبدالملک 5ـ هشام بن عبدالملک.
و همه آنان جز عمر بن عبدالعزیز در ستمگرى و استبداد و خودکامگى دست کمى از نیاکان خود نداشتند و پیوسته براى امام باقر(علیه السلام)مشکلاتى فراهم مىنمودند.
ولى در عین حال، او از طریق تعلیم و تربیت، جنبشى علمى به وجود آورد و مقدّمات تأسیس یک مرکز علمى اسلامى را در دوران امامت خود پىریزى کرد که در زمان فرزند بزرگوارش امام جعفر صادق(علیه السلام) به نتیجه کامل رسید.
روش کار پیشوایان ما به ویژه امام سجّاد و امام باقر(علیهم السلام) که در اوضاع فشار و خفقان به سر مىبردند به شیوه مخفى و زیرزمینى بود، شیوه اى که موجب مىشد کسى از کارهاى آنان مطّلع نشود.
همین کارهاى پنهانى، گاهى که آشکار مىشد، خلفا را سخت عصبانى مىنمود در نتیجه، وسایل تبعید و زندانى آنها فراهم مىشد.
سرانجام، امام باقر(علیه السلام) که پیوسته مورد خشم و غضب خلیفه وقت، هشام بن عبدالملک بود، به وسیله ایادى او مسموم شد و در سال 114 هجرى به شهادت رسید. جنازه آن بزرگوار، کنار قبر پدر بزرگوارش، در قبرستان بقیع، به خاک سپرده شد.

فضل و دانش امام باقر(علیه السلام)
امام محمّدباقر(علیه السلام) در دوران امامت خود، به نشر و پخش معارف دین به ویژه فقه و احکام اسلامى پرداخت و ضمن حلّ مشکلات علمى به تعلیم و تربیت شاگردانى فاضل و آگاه مانند: محمّدبن مسلم، زرارةبن اعین، ابونصیر، هشام بن سالم و جابربن یزید و حمران بن اعین و بُریدبن معاویه عجلى، همّت گماشت.
آن حضرت در فضل و فضیلت، زهد و تقوا، اخلاف و معاشرت، سر آمد بزرگان بنى هاشم در عصر خود بود.
آوازه علوم و دانش او چنان اطراف و اکناف پیچیده بود که ملقّب به باقرالعلوم; یعنى شکافنده دانش ها گردید.
یکى از علماى بزرگ سنّى به نام ابن حجر هیتمى درباره او مىنویسد:«محمّد باقر به اندازه اى گنج هاى پنهان معارف و دانش ها را آشکار ساخته، حقایق احکام و حکمت ها و لطایف دانشها را بیان نموده که جز بر عناصر بى بصیرت یا بد سیرت پوشیده نیست و از همین جاست که وى را شکافنده دانش و جامع علوم و برافروزنده پرچم دانش خوانده اند .»عبدالله بن عطا یکى از شخصیّت هاى علمى زمان امام، مىگوید:«من هرگز دانشمندان اسلام را در هیچ محفل و مجمعى به اندازه محفل محمّد بن على(علیه السلام) از نظر علمى حقیر و کوچک ندیدم.»امام باقر(علیه السلام) در سخنان خود، اغلب به آیات قرآن کریم استناد مىنموده و از کلام خدا شاهد مىآورده و فرموده است: «هر مطلبى را گفتم، از من بپرسید که در کجاى قرآن است تا آیه مربوط به آن موضوع را معرّفى کنم.»
امام و مسابقه تیراندازى
هشام بن عبدالملک تصمیم گرفت امام باقر را به مسابقه تیراندازى فرا خواند تا به واسطه شکست او در مسابقه، امام را در نظر مردم حقیر و کوچک جلوه دهد! به همین جهت پیش از ورود امام(علیه السلام) به قصر خلافت، عدّه اى از درباریان را واداشت نشانه اى نصب کرده مشغول تیراندازى گردند.
امام باقر وارد مجلس شد و اندکى نشست.
ناگهان هشام رو به امام کرد و گفت: آیا مایلید در مسابقه تیراندازى شرکت نمایید؟ حضرت فرمود: من دیگر پیر شده ام و وقت تیراندازىام گذشته است، مرا معذور دار.
هشام که خیال مىکرد فرصت خوبى به دست آورده و امام باقر را با شکست مواجه ساخته است، اصرار و پافشارى کرد و وى را سوگند داد و همزمان به یکى از بزرگان بنى امیّه اشاره کرد که تیر و کمان خود را به آن حضرت بدهد.
امام(علیه السلام) دست برد و کمان را گرفت و تیرى در چلّه کمان نهاد و نشانه گیرى کرد و تیر را درست به قلبِ هدف زد! آن گاه تیر دوم را به کمان گذاشت و رها کرد و این بار تیر در چوبه تیر قبلى نشست و آن را شکافت! تیر سوم نیز به تیر دوم اصابت کرد و به همین ترتیب نُه تیر پرتاب نمود که هر کدام به چوبه تیرِ قبلى خورد!این عمل شگفت انگیز، حاضران را به شدّت تحت تأثیر قرار داده، اعجاب و تحسین همه را برانگیخت.
هشام که حساب هایش غلط از آب درآمده و نقشه اش نقش بر آب شده بود، سخت تحت تأثیر قرار گرفت و بى اختیار گفت: آفرین بر تو اى اباجعفر! تو سر آمد تیر اندازان عرب و عجم هستى، چگونه مىگفتى پیر شده ام ؟! آن گاه سر به زیر افکند و لحظه اى به فکر فرو رفت.
سپس امام باقر و فرزند برومندش امام صادق(علیه السلام) را در جایگاه مخصوص کنار خود جاى داد و فوق العاده تجلیل و احترام کرد و رو به امام کرد و گفت: قریش از پرتو وجود تو شایسته سرورى بر عرب و عجم است.
این تیراندازى را چه کسى به تو یاد داده است و در چه مدّتى آن را فرا گرفته اى ؟ حضرت فرمود: مىدانى که اهل مدینه به این کار عادت دارند، من نیز در ایّام جوانى مدّتى به این کار سرگرم بودم ولى بعد آن را رها کردم، امروز چون تو اصرار کردى ناگزیر پذیرفتم.
هشام گفت: آیا جعفر نیز مانند تو در تیراندازى مهارت دارد؟ امام فرمود: ما خاندان، اکمال دین و اتمام نعمت را که در آیه «أَلْیَوْمَ أکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ» آمده از یکدیگر به ارث مىبریم و هرگز زمین از چنین افرادى خالى نمىماند.

                                       از سایت الشیعه

حسین جان حسین را به تو می‌سپاریم

سلام
السلام علیک یا ابا عبدالله

hosein

انا لله و انا الیه راجعون

ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد

ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است

 

از زبان سوسن آزاده ام آمد به گوش

کاندر این دیر کهن کار سبکباران خوش است


حسین جان همیشه به تواضعت غبطه میخوردم
به عشق ورزیدنت
به عزم راسخت
به تشنگی ات در راه علم و هدایت
به تواضعت در راه کسب علم
به ساده دلی ات
به خوش قلبی ات
به گریه های خالصانه ات برای ابا عبدالله

به عشق بازیهایت با حضرت ارباب
به بی تفاوت بودنت به این دنیا
به همت عالی ات
به محبت خالصانه ات
به دل بزرگت غبطه می خوردم و هنوز هم …

یادم نمیره با چه عطشی قرآن را میخواندی و بحث میکردی و اصلا گویا با تمام اعضا و جوارحت میخواستی کلام الله را هضم کنی.

یادم نمیره درد دل‌های صمیمانه و بی ریایت را .

یادم نمیره دلسوزیهای برادرانه ات را که مثلا فلان رفیقم خراب شده .

یادم نمیره با چه التماسی سفر پیاده کربلا رو ثبت نام کردی و چقدر گریه کردی.

یادم نمیره  گفتی : «من پام درد میکنه نمیتونم موتور سوار شم اگه لطف کنی بیا دنبالم ماه رمضونیه با هم بریم هیئت . صد لیتر هم سوخت دارم .»

مرا اسیر محبت کردی حسین.

شرمنده ام.
از کرمش به دور است که در این شب زیارتی ، تو را که در راه زیارتش بر خارهای مغیلان بیابان با پای برهنه لبخند زدی  و صحراها و بیابان ها را مبهوت شور و اشتیاق و عشق بازی ات کردی میهمان خوان کرمش نفرماید.
سلام ما را هم برسان .

التماس دعا

 

ویژه نامه شهادت حضرت امام جواد الائمه علیه السلام


مَن ماتَ و لم یَعرِف اِمامَ زَمانِه ماتََ میتهً جاهِلِیَه
مَن اِمامُک؟

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وَلِىَّ اللَّهِ اَلسَّلام ُعَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نُورَ اللَّهِ فى ظُلُماتِ الاَْرْضِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبآئِکَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى اَبْنآئِکَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى اَوْلِیآئِکَ اَشْهَدُ اَ نَّکَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَآتَیْتَ الزّکوةَ وَاَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَتَلَوْتَ الْکِتابَ حَقَّ تِلاوَتِهِ وَجاهَدْتَ فِى اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ وَصَبَرْتَ عَلَى الاَْذى فى جَنْبِهِ حَتّى اَتیکَ الْیَقینُ

حضرت‌ امام‌ محمد تقى‌ جوادالأئمه‌ علیه السلام
امام‌ نهم‌ شیعیان‌ حضرت‌ جواد (ع‌) در سال‌ 195 هجرى‌ در مدینه‌ ولادت‌ یافت‌ . نام‌ نامى‌اش‌ محمد معروف‌ به‌ جواد و تقى‌ است‌ .
القاب‌ دیگرى‌ مانند : رضى‌ و متقى‌ نیز داشته‌ ، ولى‌ تقى‌ از همه‌ معروفتر مى‌باشد . مادر گرامى‌اش‌ سبیکه‌ یا خیزران‌ است‌ که‌ این‌ دو نام‌ در تاریخ‌ زندگى‌ آن‌ حضرت‌ ثبت‌ است‌ .
امام‌ محمد تقى‌ (ع‌) هنگام‌ وفات‌ پدر 8 ساله‌ بود . پس‌ از شهادت‌ جانگداز حضرت‌ رضا علیه‌ السلام‌ در اواخر ماه‌ صفر سال‌ 203 ه مقام‌ امامت‌ به‌ فرزند ارجمندش‌ حضرت‌ جوادالأئمه‌ (ع‌) انتقال‌ یافت‌ . مأمون‌ خلیفه‌ عباسى‌ که‌ همچون‌ سایر خلفاى‌ بنى‌ عباس‌ از پیشرفت‌ معنوى‌ و نفوذ باطنى‌ امامان‌ معصوم‌ و گسترش‌ فضایل‌ آنها در بین‌ مردم‌ هراس‌ داشت‌ ، سعى‌ کرد ابن‌ الرضا را تحت‌ مراقبت‌ خاص‌ خویش‌ قرار دهد . " از اینجا بود که‌ مأمون‌ نخستین‌ کارى‌ که‌ کرد ، دختر خویش‌ ام‌ الفضل‌ را به‌ ازدواج‌ حضرت‌ امام‌ جواد علیه السلام درآورد ، تا مراقبى‌ دایمى‌ و از درون‌ خانه‌ ، بر امام‌ گمارده‌ باشد . رنجهاى‌ دایمى‌ که‌ امام‌ جواد (ع‌) از ناحیه‌ این‌ مأمور خانگى‌ برده‌ است‌ ، در تاریخ‌ معروف‌ است‌ " .
ابن‌ ابى‌ دؤاد گفت‌ : وقتى‌ مجلسى‌ از فقها و علما تشکیل‌ مى‌دهى‌ تا یک‌ مسأله‌ یا مسائلى‌ را در آنجا مطرح‌ کنى‌ ، همه‌ بزرگان‌ کشورى‌ و لشکرى‌ حاضر هستند ، حتى‌ خادمان‌ و دربانان‌ و پاسبانان‌ شاهد آن‌ مجلس‌ و گفتگوهایى‌ که‌ در حضور تو مى‌شود هستند ، و چون‌ مى‌بینند که‌ رأى‌ علماى‌ بزرگ‌ تو در برابر رأى‌ محمد بن‌ على‌ الجواد ارزشى‌ ندارد ، کم‌کم‌ مردم‌ به‌ آن‌ حضرت‌ توجه‌ مى‌کنند و خلافت‌ از خاندان‌ تو به‌ خانواده‌ آل‌ على‌ منتقل‌ مى‌گردد ، و پایه‌هاى‌ قدرت‌ و شوکت‌ تو متزلزل‌ مى‌گردد .
این‌ بدگویى‌ و اندرز غرض‌آلود در وجود معتصم‌ کار کرد و از آن‌ روز در صدد برآمد این‌ مشعل‌ نورانى‌ و این‌ سرچشمه‌ دانش‌ و فضیلت‌ را خاموش‌ سازد .
این‌ روش‌ را - قبل‌ از معتصم‌ - مأمون‌ نیز در مورد حضرت‌ جوادالأئمه‌ (ع‌) به‌ کار مى‌برد ، چنانکه‌ در آغاز امامت‌ امام‌ نهم‌ ، مأمون‌ دوباره‌ دست‌ به‌ تشکیل‌ مجالس‌ مناظ‌ره‌ زد و از جمله‌ از یحیى‌ بن‌ اکثم‌ که‌ قاضى‌ بزرگ‌ دربار وى‌ بود ، خواست‌ تا از امام‌ (ع‌) پرسشهایى‌ کند ، شاید بتواند از این‌ راه‌ به‌ موقعیت‌ امام‌ (ع‌) ضربتى‌ وارد کند . اما نشد ، و اما از همه‌ این‌ مناظ‌رات‌ سربلند درآمد .
روزى‌ از آنجا که‌ " یحیى‌ بن‌ اکثم‌ " به‌ اشاره‌ مأمون‌ مى‌خواست‌ پرسشهاى‌ خود را مطرح‌ سازد مأمون‌ نیز موافقت‌ کرد ، و امام‌ جواد (ع‌) و همه‌ بزرگان‌ و دانشمندان‌ را در مجلس‌ حاضر کرد . مأمون‌ نسبت‌ به‌ حضرت‌ امام‌ محمد تقى‌ علیه السلام احترام‌ بسیار کرد و آنگاه‌ از یحیى‌ خواست‌ آنچه‌ مى‌خواهد بپرسد . یحیى‌ که‌ پیرمردى‌ سالمند بود ، پس‌ از اجازه‌ مأمون‌ و حضرت‌ جواد (ع‌) گفت‌ : اجازه‌ مى‌فرمایى‌ مسأله‌اى‌ از فقه‌ بپرسم‌ ؟ حضرت‌ جواد فرمود : آنچه‌ دلت‌ مى‌خواهد بپرس‌ .
یحیى‌ بن‌ اکثم‌ پرسید : اگر کسى‌ در حال‌ احرام‌ قتل‌ صید کرد چه‌ باید بکند ؟
حضرت‌ جواد (ع‌) فرمود : آیا قاتل‌ صید محل‌ بوده‌ یا محرم‌ ؟ عالم‌ بوده‌ یا جاهل‌ ؟ به‌ عمد صید کرده‌ یا خطا ؟ محرم‌ آزاد بوده‌ یا بنده‌ ؟ صغیر بوده‌ یا کبیر ؟
اول‌ قتل‌ او بوده‌ یا صیاد بوده‌ و کارش‌ صید بوده‌ ؟ آیا حیوانى‌ را که‌ کشته‌ است‌ صید تمام‌ بوده‌ یا بچه‌ صید ؟ آیا در این‌ قتل‌ پشیمان‌ شده‌ یا نه‌ ؟ آیا این‌ عمل‌ در شب‌ بوده‌ یا روز ؟ احرام‌ محرم‌ براى‌ عمره‌ بوده‌ یا احرام‌ حج‌ ؟
یحیى‌ دچار حیرت‌ عجیبى‌ شد . نمى‌دانست‌ چگونه‌ جواب‌ گوید . سر به‌ زیر انداخت‌ و عرق‌ خجالت‌ بر سر و رویش‌ نشست‌ . درباریان‌ به‌ یکدیگر نگاه‌ مى‌کردند .
مأمون‌ نیز که‌ سخت‌ آشفته‌ حال‌ شده‌ بود در میان‌ سکوتى‌ که‌ بر مجلس‌ حکمفرما بود ، روى‌ به‌ بنى‌ عباس‌ و اطرافیان‌ کرد و گفت‌ :
- دیدید و ابوجعفر محمد بن‌ على‌ الرضا را شناختید ؟
سپس‌ بحث‌ را تغییر داد تا از حیرت‌ حاضران‌ بکاهد .
بارى‌ ، موقعیت‌ امام‌ جواد (ع‌) پس‌ از این‌ مناظ‌رات‌ بیشتر استوار شد .
امام‌ جواد (ع‌) در مدت‌ 17 سال‌ دوران‌ امامت‌ به‌ نشر و تعلیم‌ حقایق‌ اسلام‌ پرداخت‌ ، و شاگردان‌ و اصحاب‌ برجسته‌اى‌ داشت‌ که‌ : هر یک‌ خود قله‌اى‌ بودند از قله‌هاى‌ فرهنگ‌ و معارف‌ اسلامى‌ مانند : ابن‌ ابى‌ عمیر بغدادى‌ ، ابوجعفر محمد بن‌ سنان‌ زاهرى‌ ، احمد بن‌ ابى‌ نصر بزنطى‌ کوفى‌ ، ابوتمام‌ حبیب‌ اوس‌ طائى‌ - شاعر شیعى‌ مشهور - ابوالحسن‌ على‌ بن‌ مهزیار اهوازى‌ و فضل‌ بن‌ شاذان‌ نیشابورى‌ که‌ در قرن‌ سوم‌ هجرى‌ مى‌زیسته‌اند .
شهادت‌ حضرت‌ جواد علیه السلام
دوران‌ عمر آن‌ امام‌ بزرگوار 25 سال‌ و دوره‌ امامتش‌ 17 سال‌ بوده‌ است‌ .
معتصم‌ عباسى‌ از حضرت‌ جواد (ع‌) دعوت‌ کرد که‌ از مدینه‌ به‌ بغداد بیاید .
امام‌ جواد در ماه‌ محرم‌ سال‌ 220 هجرى‌ به‌ بغداد وارد شد . معتصم‌ که‌ عموى‌ ام‌ الفضل‌ زوجه‌ حضرت‌ جواد بود ، با جعفر پسر مأمون‌ و ام‌ الفضل‌ بر قتل‌ آن‌ حضرت‌ همداستان‌ شدند . علت‌ این‌ امر - همچنان‌ که‌ اشاره‌ کردیم‌ - این‌ اندیشه‌ شوم‌ بود که‌ مبادا خلافت‌ از بنى‌ عباس‌ به‌ علویان‌ منتقل‌ شود . از این‌ جهت‌ ، درصدد تحریک‌ ام‌ الفضل‌ برآمدند و به‌ وى‌ گفتند تو دختر و برادرزاده‌ خلیفه‌ هستى‌ ، و احترامت‌ از هر جهت‌ لازم‌ است‌ و شوهر تو محمد بن‌ على‌ الجواد ، مادر على‌ هادى‌ فرزند خود را بر تو رجحان‌ مى‌نهد .
این‌ دو تن‌ آن‌ قدر وسوسه‌ کردند تا ام‌ الفضل‌ - چنان‌ که‌ روش‌ زنان‌ نازاست‌ - تحت‌ تأثیر حسادت‌ قرار گرفت‌ و در باطن‌ از شوهر بزرگوار جوانش‌ آزرده‌ خاطر شد و به‌ تحریک‌ و تلقین‌ معتصم‌ و جعفر برادرش‌ ، تسلیم‌ گردید . آنگاه‌ این‌ دو فرد جنایتکار سمى‌ کشنده‌ در انگور وارد کردند و به‌ خانه‌ امام‌ فرستاده‌ تا سیاه‌روى‌ دو جهان‌ ، ام‌ الفضل‌ ، آنها را به‌ شوهرش‌ بخوراند . ام‌ الفضل‌ طبق‌ انگور را در برابر امام‌ جواد (ع‌) گذاشت‌ ، و از انگورها تعریف‌ و توصیف‌ کرد و حضرت‌ جواد (ع‌) را به‌ خوردن‌ انگور وادار و در این‌ امر اصرار کرد . امام‌ جواد (ع‌) مقدارى‌ از آن‌ انگور را تناول‌ فرمود . چیزى‌ نگذشت‌ آثار سم‌ را در وجود خود احساس‌ فرمود و درد و رنج‌ شدیدى‌ بر آن‌ حضرت‌ عارض‌ گشت‌ . ام‌ الفضل‌ سیه‌کار با دیدن‌ آن‌ حالت‌ دردناک‌ در شوهر جوان‌ ، پشیمان‌ و گریان‌ شد ، اما پشیمانى‌ سودى‌ نداشت‌ .
حضرت‌ جواد (ع‌) فرمود : چرا گریه‌ مى‌کنى‌ ؟ اکنون‌ که‌ مرا کشتى‌ گریه‌ تو سودى‌ ندارد . بدان‌ که‌ خداوند متعال‌ در این‌ چند روزه‌ دنیا تو را به‌ دردى‌ مبتلا کند و به‌ روزگارى‌ بیفتى‌ که‌ نتوانى‌ از آن‌ نجات‌ بیابى‌ . در مورد مسموم‌ کردن‌ حضرت‌ جواد (ع‌) قولهاى‌ دیگرى‌ هم‌ نقل‌ شده‌ است‌ .
سر نوشت قاتلان

پیشتر حضرت رضا (ع) درباره قاتلان امام جواد (ع) فرموده بود :
"فرزند من از روی خشم و غضب کشته می شود و اهل آسمانها بر او می گریند. خداوند بر دشمن ستمگر او غضب می کند و در مدت کوتاهی آنانرا به عذاب دردناک مبتلا می سازد ".
پیشگویی حضرت رضا (ع) عملی شد و جعفر بن ماُمون که تحریک کننده خواهرش ام الفضل بود در همان روزهای پس از شهادت امام جواد (ع) در چاهی افتاد و بر اثر ضربه ای که بر سرش خورد دچار جنون گردید و بقیه عمرش را با دیوانگی و جنون به سر برد .
معتصم عباسی که دستور قتل حضرت را صادر کرد بیش از شش سال دیگر حکومتش دوام نیافت .
اما سر نوشت ام الفضل سر نوشت دردناکی بود که حضرت امام جواد (ع) قبل از شهادت برای او ترسیم کرده بود ، دچار شدن به بیماری که وی از گفتنش نیز اکراه داشت .
ام الفضل دچار بیماری داخلی و زنانگی شد که توان بازگو کردن برای دیگران را نداشت. وی تمام دارایی های خویش را خرج درمان خود کرد اما معالجه نشد و در کمال فقر و تنگدستی جان خود را از دست داد .


احادیث منتخب از حضرت جواد علیه السلام

قالَ علیه السلام : مَنْ زارَ قَبْرَ عَمَّتى بِقُمْ، فَلَهُ الْجَنَّتهُ.(104)
فرمود: هرکس قبر عمّه ام حضرت معصومه سلام اللّه علیها را با علاقه و معرفت در قم زیارت کند، أ هل بهشت خواهد بود.
قالَ علیه السلام : مَنِ اسْتَغْنى بِاللّهِ إ فْتَقَرَالنّاسُ إ لَیْهِ، وَمَنِ اتَّقَى اللّهَ اءحَبَّهُ النّاسُ وَ إ نْ کَرِهُوا.(84)
فرمود: هر که خود را به وسیله خداوند بى نیاز بداند مردم محتاج او خواهند شد و هر که تقواى الهى را پیشه خود کند خواه ناخواه ، مورد محبّت مردم قرار مى گیرد گرچه مردم خودشان اهل تقوا نباشند.
قالَ علیه السلام : مَنِ اسْتَحْسَنَ قَبیحا کانَ شَریکا فیهِ.(82)
فرمود: هر که کار زشتى را تحسین و تاءیید کند، در عقاب آن شریک مى باشد.
قالَ علیه السلام : مَنْ خَطَبَ إ لَیْکُمْ فَرَضیتُمْ دینَهُ وَ أ مانَتَهُ فَزَوِّجُوهُ، إ لاّ تَفْعَلُوهُ تَکْنُ فِتْنَةٌ فِى الاْ رْضِ وَ فَسادٌ کَبیرْ.(80)
فرمود: هر که به خواستگارى دختر شما آید و به تقوا و تدیّن و امانتدارى او مطمئن مى باشید با او موافقت کنید وگرنه شما سبب فتنه و فساد بزرگى در روى زمین خواهید شد.
قالَ علیه السلام : مُلاقاةُ الاْ خوانِ نَشْرَةٌ، وَ تَلْقیحٌ لِلْعَقْلِ وَ إ نْ کانَ نَزْرا قَلیلا.(70)
فرمود: ملاقات و دیدار با دوستان و برادران - خوب - ، موجب صفاى دل و نورانیّت آن مى گردد و سبب شکوفائى عقل و درایت خواهد گشت ، گرچه در مدّت زمانى کوتاه انجام پذیرد.
دل دریا خــــــون شــــــــد


بارالها ، ز چه رو همـــــــدم گل، خار شـــــده
خار و خس ، زاغ و زغن ، ساکن گلزار شده


بلـبل بستــــــــان ، از خــــــار شکــــــایت دارد
که چرا خار به جــــای گل گلنـــــــار شـــــــده


من جوادم که جهان ریزه خور خوان من است
رغ جان ، حبس و در این دام گرفتار شــــده


انقدر رنج ، من از همســـــــر خائــــن دیـــــدم
که دلم غمزده زین شوم ستمکــار شـــــده


این چه ایین و طریق است ، که این ملعـــــونه
پی ازار من ، این مشرک خونخـوار شــــده


گل من پرپر و پژمرده شده وقت شـــــــبـــــاب
جگرم سوخته از کینه غــــــــدار شـــــــده


ریخته زهر جفا را چــو بکامـــــم پنهـــــــــــان
قلب من سوخته ، نیلی گل رخسار شـــــده


گشته از زهر جفا سینه و قلبم مــــجــــــــروح
خون دل امده ، از چشــم درر بار شــــــــده


هر چه فریاد کشیدم : زعطش سوختــــــــه ام
نه کسی با خبر از من ، به شب تار شـــــده


بر رخم بسته در حجره و محبوسم کـــــــــــرد
خود گرفتار غضب ، اتش قهـــــار شـــــــده


اخر الامر به مقصود خــــودش نائل شــــــــــد
لیک ارام دلم ، زار و عــــــــزادار شـــــــده


قطره،زین ماتم عظمی، دل دریا خون شــــــد
شور عاشورا ، دگــــر باره پدیدار شــــــده


خیال دوست

دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست
 گرش تو یار نباشی، جهان به کارش نیست

 چنان ز لذت دریا پُرست کشتی ما
که بیم ورطه و اندیشه کنارش نیست‏

کسی به سان صدف وا کند دهان نیاز
که نازنین گهری چون تو، در کنارش نیست

خیال دوست، گل افشانِ اشکِ من دیدست‏
هزار شکر که این دیده، شرمسارش نیست

نه من ز حلقه دیوانگان عشقم و بس
کدام سلسله دیدی که بی‌قرارش نیست؟

سوار من که ازل تا ابد گذرگه اوست
سری نماند که بر خاک رهگذارش نیست‏

ز تشنه کامیِ خود آب می‌خورد دل من
‏ کویر سوخته جان، منت بهارش نیست

                                                                 هوشنگ ابتهاج