آخرین مسافر

آخرین مسافر

آخرین مسافر

آخرین مسافر

یا اباصالح(عج)

بی تو همه لبخندها تلخند، تلخند و بی قواره، خوشی ها ظاهریند و مصنوعی
بی تو همه آبها سرآبند و همه حقایق مصنوعند؛ مصنوع فکر بشر
بی تو زمین تراوتی ندارد، خشک و لم یزرع است، و چه زراعتی مهم تر از زرع انسان
بی تو زمین به آسمان راهی ندارد
بی تو هیچ چیز جذاب نیست، هیچ چیز مزه ای ندارد
در تعجبم چگونه گلهای بهاری شکوفه می دهد و سبز می شود
که می دانم هر زیبایی و خیری در تو ریشه دارد

اِن ذُکِرَ الخَیر کُنتُم اَولُه و آخرهُ و ...
اصلا این چه ادبیاتیست

مگر بی تو چیزی معنی می دهد
ببین کار به کجا کشیده که وجود خودمان را که طفیلی او هستیم ثابت می گیریم و نبود او را فرض می کنیم

                       حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ

اگر حضوری هست، زیبایی و هستی و طراوتی هم هست، در معیت و توجه به شماست
و همه چیز بدون توجه به شما نیستی است و عدم...

التماس دعای فرج

گناه‏کاران، چراغ‏های خاموش‏!

بوعلی سینا به عارف وارسته، ابوسعید ابی‏الخیر نامه‏ای نوشت و از او پرسید: چرا باید مردم به صورت جمعی خدا را عبادت کنند؟
ابوسعید پرسش بوعلی را ضمن مثالی چنین پاسخ داد:
"اگر چند چراغ در اتاقی روشن باشد با خاموش شدن یکی از آنها، اتاق هم‏چنان روشن خواهد بود. ولی اگر یک چراغ روشن باشد خاموشی چراغ همان و تاریک شدن اتاق همان.
انسان‏ها نیز همین گونه‏اند. گناه‏کاران همان چراغ‏های خاموشند که اگر تنها باشند شاید موفق به کسب موهبت‏های الهی نشوند، ولی اگر در میان جمع باشند چه بسا خداوند به برکت دیگران برکات خود را به آنها عطا کند."

داستان‏ها و پندها، ج 9، ص 55
تبیان

علامه حلی و بوسه بر خاک پای امام زمان (عج)

علامه حلی، از رجال برجسته و علمای بزرگوار شیعه، کسی است که درباره اش نوشته اند: « در حالی که کودک بود، به درجه اجتهاد رسید و مردم منتظر بودند که به تکلیف برسد تا از او تقلید نمایند.»

علامه حلی، هر هفته از حله با پای پیاده به سوی کربلا راه می افتاد تا فضیلت زیارت امام حسین علیه السلام  را در شب جمعه درک نماید. آن بزرگوار، طی سفری از حله به کربلا، به محضر نورانی امام عصرعجل الله تعلی فرجه می رسند، اما، حضرت را نمی شناسند. در طول مسیر، عصا از دست علامه به زمین می افتد. امام زمان ارواحنا فداء خم می شوند، عصای علامه را برمی دارند و به دست ایشان می دهند. در همین هنگام سوالی در ذهن علامه القا می شود و از محضر امام علیه السلام می پرسد:

-  آیا در این عصر و زمان که غیبت کبراست، می توان حضرت صاحب الامر عجل الله تعای فرجه را دید یا نه؟

حضرت در پاسخ علامه می فرمایند:

- چگونه صاحب الزمان را نمی توان دید و حال آن که دست او هم اکنون در دست توست؟!

به محض این که علامه این پاسخ را می شنود، بی اختیار خود را به زمین می اندازد تا پای مبارک حضرت را ببوسد که در این هنگام از کثرت شوق مدهوش می شود.

 

منبع:
تنکابنی، قصص العلما، ص 355.