ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
سلام
یه روز معمولی، شروع، صبح، یه شهر شلوغ، 10000 جور آدم جور و ناجور، سر، صدا، هوای گرفته، وای بارون! ترافیک
(دیلینگ، دیلینگ )
- الو
-....
- سلام
-....
- ممنون
-...
- پشت چراغ قرمز
-...
-حدود یه رب دیگه
-...
- باشه خدافظ
-...
داشتم چی می نوشتم؟
وای بارون! ترافیک، بوغ، داد، دود، زود، دیر، دور، تاخیر، عجله، ماشین، BRT(سامانه اتوبوس های تندرو!)، تصادف، چراغ قرمز، پول، چک، موجودی، ...
و همه اینها یعنی سرت آنقدر شلو
(چراغ سبز شد)
پز۱ نوشت:
1- و همین است رابطه ترافیک با معنویت
2- و همین است رابطه ترافیک با مسئله فلسطین
3- و همین است رابطه ترافیک با...
4- شاید اکثر اونایی که جهادی رو تجربه کردن این حرف رو تایید کنن که روستاها(مخصوصا دور افتاده تر ها و محروم تر ها) همواره یه قدم به خدا نزدیکترند نسبت به شهرها و میشه گفت جهادی یه جور هجرت از شلوغی و اضطراب به آرامش و سکوته.
۱- به فتح پ و همان پس از نوشت منظور است!
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم.
همان یک لحظه اول ،
که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهانرا با همه زیبایی و زشتی ،
بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،
نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ،
بر لب پیمانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامۀ رنگین
زمین و آسمانرا
واژگون ، مستانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
نه طاعت می پذیرفتم ،
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،
پاره پاره در کف زاهد نمایان ،
سبحۀ، صد دانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،
آواره و ، دیوانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،
سراپای وجود بی وفا معشوق را ،
پروانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،
تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،
گردش این چرخ را
وارونه ، بی صبرانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم.
که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،
بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،
در این دنیای پر افسانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!
و گر نه من بجای او چو بودم ،
یکنفس کی عادلانه سازشی ،
با جاهل و فرزانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !
شعر از :استاد رحیم معینی کرمانشاهی