آخرین مسافر

آخرین مسافر

آخرین مسافر

آخرین مسافر

نخستین سفیر(۳)

و نیز از گروهى از شیعیان روایت شده که: ما بطور گروهى به محضر حضرت عسکرى ـ علیه السلام ـ شرفیاب شدیم تا از حجّت خدا پس از آن جناب بپرسیم، در حالى که چهل نفر در مجلس حضور داشتند، «عثمان بن سعید عمروى» بپا خاست و گفت: «پسر پیامبر! از موضوعى بزرگ مى خواهم بپرسم که شما از من بدان آگاه ترى».

امام عسکرى برخاست و فرمود: «بگویم براى چه اینجا گرد آمده اید؟»

گفتیم: «آرى! اى پسر پیامبر!»

فرمود: «آمده اید از امام راستین پس از من سؤال کنید».
پاسخ دادیم: «آرى!»

در این هنگام به دستور امام عسکرى ـ علیه السلام ـ پسرى همانند پاره ى ماه وارد شد که شبیه ترین مردم به امام عسکرى ـ علیه السلام ـ بود و امام ـ علیه السلام ـ خطاب به گروه فرمود:

«. . . هذا امامکم لا ترونه بعد یومکم هذا حتّى یتمّ له عمر، فاقبلوا من عثمان ما یقوله وانتهوا الى أمره واقبلوا قوله . . .»

یعنى: این امام شما مردم پس از من و جانشین من، در میان شماست. از او اطاعت کنید و پس از من پراکنده مشوید که در دینتان به هلاکت خواهید رسید. بهوش باشید که از امروز به بعد، دیگر تا پایان دوران (غمبار) غیبتش، او را نخواهید دید، از این پس آنچه عثمان بن سعید از او براى شما خبر آورد، بپذیرید و از هشدار او باز ایستید و گفتارش را قبول کنید.

و نیز در بحث ولادت حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ است که امام عسکرى ـ علیه السلام ـ پس از ولادت فرزندش، به عثمان بن سعید عمروى دستور داد که هزاران رطل گوشت و نان بخرد و در میان تهیدستان تقسیم نماید و تعدادى گوسفند به سلامتى حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ عقیقه نماید.

شیخ طوسى در کتاب غیبت خود از عبداللّه بن جعفر حمیرى نقل مى کند که گفت من و شیخ ابو عمر (نایب اول) پیش احمد بن اسحاق قمى بودیم. احمد بن اسحاق بمن اشاره کرد راجع حضرت ولى عصر از او بپرس.

من به عثمان بن سعید گفتم آقا سؤالى دارم گرچه هیچ شکى در این مورد ندارم و اعتقاد من اینستکه زمین خالى از حجت نمى تواند باشد، مگر چهل روز قبل از قیامت که در آن زمان حجت بر مردم تمام شده و در توبه بسته است و هر که قبلاً ایمان نیاورده آن روز دیگر ایمان آوردنش مفید نخواهد بود; بدترین مردم همان هائى هستند که قیامت در زمان ایشان برپا مى شود، ولى مایلم در مورد سؤالم یقین بیشترى کسب کنم زیرا ابراهیم خلیل از خدا سؤال کرد چگونه مرده را زنده مى کند باو خطاب شد مگرایمان ندارى گفت چرا ولى مى خواهم اطمینان حاصل کنم.
احمد بن اسحاق بمن گفت: از حضرت امام على النقى ـ علیه السلام ـ پرسیدم در امور دینى به چه کسى مراجعه کنم و سخن که را بپذیرم آنجناب فرمود:

ابو عمر مورد اعتماد من است هر چه گفت و انجام داد مثل اینستکه من گفتم یا انجام داده ام از او بشنو و اطاعت کن. زیرا مرد درست و مورد اعتماد است.

و نیز گفت از حضرت امام حسن عسکرى ـ علیه السلام ـ همین سؤال را نمودم ایشان هم فرموده اند:

ابو عمر و پسرش هر دو درست و مورد اعتمادند هر چه بگویند یا انجام دهند از طرف ما گفته و انجام داده اند از آندو بشنو و اطاعت کن، هر دو مورد اعتمادند.

اکنون ملاحظه فرمائید این اعتراف دو امام است نسبت بشما. با شنیدن این سخنان ابو عمر سر بسجده گذاشت و اشک ریخت پس از آن بمن فرمود: سؤالت را بپرس.

گفتم: تو امام زمان پسر حضرت عسکرى را دیده اى؟ فرمود: آرى بخدا سوگند با دست اشاره کرد گردنش این چنین بود (یعنى شخص توانا که اندامى مناسب و کامل دارد) گفتم: یک سؤال دیگر مانده! گفت: بپرس.

از اسم امام سؤال کردم، گفت: حرام است سؤال کردن از اسم، این سخن را از طرف خودم نمى گویم مرا نمى رسد که حلالى را حرام نمایم. اکنون جریان در نزد پادشاه چنین است که امام حسن عسکرى درگذشته و از او فرزندى باقى نمانده حتى میراثش را تقسیم کردند و کسانى که حق نداشتند از آن میراث استفاده نمایند استفاده کردند «جعفر کذاب». امام ـ علیه السلام ـ بر این جریان صبر نمود او صاحب خانواده و خویشاوند است و کسى

جرأت ندارد خود را بآنها منتسب نماید یا چیزى بآنها برساند وقتى اسم بمیان آمد بناچار در جستجوى امام خواهند بود از خدا پرهیز کنید در صدد چنین کارى برنیائید(۲).

منبع: کتاب غیبت صغری امام عصر (ارواحنا فداه)
ـــــــــــــــــــــ
۱. غیبت طوسى، ص ۲۱۷.
۲. منتخب الاثر، ص ۳۹۵.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد