ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
یکی از ماهها جهت پرداخت شهریه پولی نرسیده بود آقای سیدعلی(فرزند آیتا... شاهرودی که مسؤول امور مالی بیت بود) مضطرب و نگران نزد پدر میآید و عرض میکند. روز آخر ماه است، پولی کافی در اختیار نداریم و به نانوایان و داروخانهها هم بدهکاریم، اول ماه هم باید شهریه بدهیم.
آقای شاهرودی توجهی به این گفتار نمیکند و میفرماید: به من چه ربطی دارد؛ خود امام زمان(عج-) باید درست کند، چرا من غصهاش را بخوردم؟ بعد اضافه کرد:ای کم اعتقادها عجله نکنید.
پس از آن که پاسی از شب گذشت و مرحوم شاهرودی بعد از صرف شام آماده استراحت بودند، ناگهان پیرمردی در منزل را میکوبد. در را باز میکنند. پیرمرد با زبان محلی میگوید: با سید کار دارم. میگویند: اکنون وقت ملاقات نیست، بروید صبح تشریف بیاورید. پیر مرد اصرار میکند. سید متوجه میشود و میگوید: بگذارید بیاید! پیر مرد وارد میشود و دست آقا را میبوسد و چهارده هزار دینار تقدیم میکند و میرود آنگاه آقای شاهرودی رو به فرزندان خود کرده و میگوید:ای کم عقیدهها! ما صاحب داریم. حالا پولها را بردارید و به منزل مقسمین و طلب کارها ببرید.
منبع: بزرگان دین
نورپرتال
ای خدا صاحب ما را برسان!!!!!!
.
کاش ، خانه ای داشتیم با پنجره ای رو به دریا.
کاش ، دیوارهای فاصله " بلند" نبود و زمان " کوتاه " می شد.
ای کاش ، فانوس های بیداری را در شب های بی ستاره و جاده های مه گرفته می افروختیم و در جست و جوی " موعود " پنجره ای به روشنایی می گشودیم.
کاش به " خورشید پنهان " ایمان می آوردیم و در سایه سارش به آرامش می رسیدیم.
کاش، " حضور" اور ار درک می کردیم و فقط چشم انتظار "ظهور"ش می ماندیم.
کاش ، در آیینه ی " آدینه" ها به بام تماشا دست می یافتیم و گریه های مان تمام می شد.
کاش ، هر روز "ندبه" می سرودیم و هرگز " عهد " نمی شکستیم.
کاش ، معنای " انتظار " را می فهمیدیم و... ناگهان بهار از راه میرسید!
سلام عالی بود.اگه اجازه بدین دوست دارم شما رو لینک کنم؟
به منم سر بزن