آخرین مسافر

آخرین مسافر

آخرین مسافر

آخرین مسافر

۳ نشانه‌‌ امامت حضرت مهدی عجل الله فرجه الشریف به روایت امام حسن عسکری علیه السلام

 یکی از راویان به نام ابوالأدیان می‌گوید: من نامه‌رسان امام عسکری(ع) به سایر شهرها بودم. روزی به حضورشان شرفیاب شدم. نامه‌هایی را که نوشته بودند به من دادند و فرمودند: اینها را به مدائن ببر و به افراد معینی بده و جواب بگیر. آنگاه فرمود: این سفر تو پانزده روز طول می‌کشد. روز پانزدهم، وارد «سُرّ مَن رأی» (سامرا) می‌شوی و می‌بینی صدای شیون از خانه من بلند است و غسال دارد بدنم را غسل می‌دهد.

من از شنیدن این سخن بسیار متأثر شدم و گفتم: مولای من، اگر این حادثه پیش آمد، امام بعد از شما کیست؟ فرمود: کسی که جواب این نامه‌ها را از تو طلب کند، امام بعد از من است. گفتم: مولای من، علامت دیگری بفرمایید. فرمود: آنکه بر جنازه من نماز بخواند، امام است. باز علامت دیگری خواستم. فرمود: آن کسی که از محتوای همیان خبر دهد، او امام است.

این جواب را من درست نفهمیدم و هیبت امام(ع) مانع از این شد که بپرسم مقصود از همیان چیست. از خدمت امام مرخص شدم و نامه‌ها را به مدائن بردم و جواب گرفتم و برگشتم و درست روز پانزدهم به سامرا رسیدم و همان‌طور که امام خبر داده بود، صدای شیون از خانه‌اش شنیدم و دیدم غسال بدن شریفش را غسل می‌دهد. آمدم تا آن نشانه‌ها را که فرموده بود، از کسی ببینم و امام زمانم را بشناسم، ولی متاسفانه دیدم جعفر، برادر امام(ع)، که مرد صالحی نبود و هیچگونه صلاحیت برای امامت نداشت، کنار در ایستاده و مردم به او تسلیت و تبریک امامت می‌گویند.

من متحیر و سرگردان ایستاده بودم. در این اثنا، دیدم خادم آمد و به جعفر گفت: آقا، جنازه حاضر است؛ غسل داده و کفن پوشانده‌اند و منتظر نمازند.

من جلو رفتم و خودم را به جعفر نشان دادم تا شاید راجع به جواب نامه‌ها از من سوالی کند. دیدم حرفی نزد و برای خواندن نماز بر جنازه امام آماده شد. مردم هم دنبالش حرکت کردند. اما همین که مقابل جنازه ایستاد و خواست تکبیر نماز بگوید، دیدم ناگهان در اتاقی که پرده‌ای مقابلش بود باز شد و پرده کنار رفت و کودکی زیباروی و پیچیده موی از پشت پرده بیرون آمد که همچون ماه می‌درخشید و هیبتی داشت. کنار جنازه آمد؛ عبای جعفر را گرفت و او را عقب کشید و گفت: عمو کنار بیا که من به نماز خواندن بر جنازه پدرم سزاوارترم. او هم مرعوب شد و بدون اینکه حرفی بزند، کنار آمد و عقب ایستاد. آن کودک تکبیر گفت و مردم هم به دنبال او تکبیر گفتند و نماز تمام شد.

مردم برای بلند کردن جنازه حرکت کردند. آن کودک به سمت اتاق آمد. من جلو رفتم و سلام کردم. به من فرمود: جواب نامه‌ها را بده. من فوراً نامه‌ها را تقدیم کردم. او وارد اتاق شد و من بسیار خوشحال شدم که دو نشان از نشانه‌های امامت را مشاهده کردم؛ یکی، مطالبه جواب نامه‌ها بود و دیگری، نماز خواندن بر جنازه امام(ع). منتظر سومی ماندم.

مردم جنازه را بردند و دفن کردند و برگشتند و با جعفر نشستند. من هم به انتظار دیدن سومین نشانه نشستم. در همین حال، از اهل قم جمعیتی وارد شدند و پس از اطلاع از شهادت امام عسکری(ع) درباره امام بعدی سوال کردند. مردم جعفر را معرفی کردند. آنها نزد جعفر رفتند و گفتند: ما نامه‌ها و اموالی از اهل قم داریم؛ بفرمایید نامه‌ها از کیست و محتوای همیانی که همراه آورده‌ایم چیست؟

او که از هیچ‌چیز آگاهی نداشت، سخت برآشفت و از جا برخاست و در حالی که عبای خود را از روی ناراحتی تکان می‌داد، گفت: مردم از ما توقع علم غیب هم دارند! در این اثنا که اهل قم متحیر نشسته بودند، خادم از اتاق بیرون آمد و رو به اهل قم کرد و گفت: مولای من می‌فرمایند شما اهل قم نامه‌هایی از فلان شخص و فلان شخص آورده‌اید و محتوای آن همیان هم هزار دینار است که ده دینار آن مغشوش و معیوب است.

آنها هم که این سخن را شنیدند، با کمال اطمینان خاطر، نامه‌ها و همیان را تقدیم کردند و گفتند: سلام ما را خدمت امام(ع) برسان و این نامه‌ها و این همیان را تقدیم حضورشان کن. من هم خوشحال شدم که هر سه علامتی را که امام عسکری(ع) برای امام بعد از خودشان فرموده بودند، آشکارا مشاهده کردم و امام زمان خود را شناختم.

منبع: فارس
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد