آخرین مسافر

آخرین مسافر

آخرین مسافر

آخرین مسافر

عاشورا روز دهم


بامداد امام علیه السلام با اصحاب نماز بگزاشت و برای خطبه برخاست و خدای را سپاس گفت و ستایش کرد و اصحاب خود را گفت: خدای عز و جل خواست شما و من کشته شویم بر شما باد صبر کردن.
پس زهیر بن القین را بر میمنه امیر فرمود و حبیب بن مظاهر را بر میسره و رایت را به عباس سپرد و  بفرمود که هیمه و نی از پشت خیمه ها فراهم کردند و در خندقی افکندند ، که مانند جوی شبانه آنجا را کنده بودند و آتش زدند تا دشمن از پشت خیام نتواند حمله کند.
نقل حوادث این روز بسیار مطول و طولانی است که ما مختصرا به ذکر عناوین این حوادث بسنده میکنیم.
- پیوستن حربن یزید ریاحی به اباعبدالله الحسین علیه السلام و شهادت آن جناب
- شهادت بریر بن خضیر رضی الله عنه
- شهادت مسلم بن عوسجه
- یاد آوری نماز توسط ابا ثمامه صائدی به حضرت اباعبدالله علیه السلام
- شهادت حضرت حبیب بن مظاهر
- شهادت محمد بن ابی طالب موسوی
- شهادت حضرت زهیر بن قین
- شهادت نافع بن هلال
- شهادت حنظله بن اسعد شبامی
- شهادت شوذب و عابس بن ابی شبیب شاکری
- شهادت ابی الشعثاءکندی(تیرانداز ماهر سپاه امام)
- شهادت جمعی از اصحاب(عمربن خالد صیداوی ، جابربن حارث سلمانی و ...)
چون یاران امام همگی شهید شدند و غیر از اهل بیت آن حضرت دیگر یاری باقی نماند نوبت بر جانبازی اهل بیت رسید:
- شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
- شهادت عبدالله بن مسلم بن عقیل
- شهادت عون بن عبدالله جعفر(فرزند حضرت زینب علیه السلام)
- شهادت محمد بن عبدالله جعفر
- شهادت عبدالرحمان بن عقیل
- شهادت جعفربن عقیل
- شهادت عبدالله اکبر بن عقیل
- شهادت محمد بن مسلم بن عقیل
- شهادت محمد بن ابی سعید بن عقیل
- شهادت قاسم بن الحسن ابن علی بن ابی طالب علیه السلام
- شهادت ابوبکر بن حسن بن علی بن ابی طالب علیه السلام
- شهادت عبدالله و جعفر و عثمان بن علی بن ابی طالب علیه السلام(برادران حضرت عباس علیه السلام)
- شهادت محمد اصغر بن علی بن ابی طالب
- شهادت ابوبکر بن علی بن ابی طالب
- شهادت مولانا عباس بن امیرالمومنین علیه السلام
- شهادت علی اصغر علیه السلام
- شهادت عبدالله بن حسن بن علی بن ابی طالب علیه السلام
- شهادت حضرت ابا عبدالله الحسین

بر گرفته از نفس المهموم شیخ عباس قمی

التماس دعای فرج
التماس ...
تا دیگر ، حسینی دیگر ، مظلومانه بر خاک نیفتد.

 

تاسوعا(روز نهم)

امان نامه
چون شمر نامه را از عبیدالله گرفت تا در کربلا به ابن سعد ابلاغ کند، او و عبدالله بن ابی المحل (که ام البنین عمه او بود) به عبیدالله گفتند: ای امیر خواهر زادگان ما همراه با حسین اند، اگر صلاح می بینی نامه امانی برای آنها بنویس! عبیدالله پیشنهاد آنها را پذیرفت و به کاتب خود فرمان داد تا امان نامه ای برای آنها بنویسد.
رد امان نامه
عبدالله بن ابی المحل امان نامه را بوسیله غلام خود کزمان(1) به کربلا فرستاد و او پس از ورود به کربلا متن امان نامه را برای فرزندان ام البنین قرائت کرد و گفت: این امان نامه ایست که عبدالله بن ابی المحل که از بستگان شماست فرستاده است؛ آنها در پاسخ کزمان گفتند: سلام ما را به او برسان و بگو: ما را حاجتی به امان نامه تو نیست، امان نامه خدا بهتر از امان عبیدالله پسر سمیه است(2).
همچنین شمر به  نزدیکی خیام امام آمد و عباس و عبدالله و جعفر و عثمان علیهم السلام فرزندان علی بن ابی طالب علیه السلام (که مادرشان ام البنین است) را صدا زد، آنها بیرون آمدند، شمر به آنها گفت: برای شما از عبیدالله امان گرفته ام! و آنها متفقاً گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟!!(3)
اعلان جنگ
پس از رد امان نامه، عمر بن سعد فریاد زد که: ای لشکر خدا! سوار شوید و شاد باشید که به بهشت می روید!! و سواره نظام لشکر بعد از نماز عصر عازم جنگ شد.
در این هنگام امام حسین علیه السلام در جلوی خیمه خویش نشسته و به شمشیر خود تکیه داده و سر بر زانو نهاده بود، زینب کبری شیون کنان به نزد برادر آمد و گفت: ای برادر! این فریاد و هیاهو را نمی شنوی که هر لحظه به ما نزدیکتر می شود؟!
امام حسین علیه السلام سر بر داشت و فرمود: خواهرم! رسول خدا را همین حال در خواب دیدم، به من فرمود: تو به نزد ما می آیی.
زینب از شنیدن این سخنان چنان بیتاب شد که بی اختیار محکم به صورت خود زد و بنای بی قراری نهاد.
امام گفت: ای خواهر جای شیون نیست، خاموش باش، خدا تو را مشمول رحمت خود گرداند.
در این اثنا حضرت عباس بن علی آمد و به امام علیه السلام عرض کرد: ای برادر! این سپاه دشمن است که تا نزدیکی خیمه ها آمده است!
امام  در حالی که بر می خواست فرمود: ای عباس! جانم فدای تو باد! بر اسب خود سوار شو(4) و از آنها بپرس: مگر چه روی داده؟ و برای چه به اینجا آمده اند؟!
حضرت عباس علیه السلام با بیست سوار که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر از جمله آنان بودند، نزد سپاه دشمن آمده و پرسید: چه رخ داده و چه میخواهید؟!
گفتند: فرمان امیر است که به شما بگوییم یا حکم او را بپذیرید و یا آماده کارزار شوید!
عباس گفت: از جای خود حرکت نکنید و شتاب به خرج ندهید تا نزد ابی عبدالله رفته و پیام شما را به او عرض کنم. آنها پذیرفتند و عباس بن علی علیه السلام به تنهایی نزد امام حسین علیه السلام رفت و ماجرا را به عرض امام رسانید...(5) 
امام علیه السلام به حضرت عباس بن علی فرمود: اگر می توانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تاخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگزاریم(6)، خدای متعال می داند که من به خاطر او نماز و تلاوت کتاب او(قرآن) را دوست دارم(7).
مرگ از عسل شیرین تر
قاسم بن حسن علیه السلام به امام علیه السلام عرض کرد: آیا من هم در شمار شهیدانم؟
امام علیه السلام با عطوفت و مهربانی فرمود: ای فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟
عرض کرد: ای عمو! مرگ در کام من شیرین تر از عسل است!
...
امام علیه السلام فرمود: عمویت به فدای تو باد! آری تو نیز از شهیدان خواهی بود آنهم پس از رنجی سخت...
ایستادگی تا مرز شهادت
از علی بن الحسین علیه السلام نقل شده است که فرمود: چون پدرم به اصحاب فرمودند که بیعت خود را از شما برداشتم و شما آزاد هستید، اصحاب و یاران آن حضرت بر فداکاری و وفاداری خود تا مرز شهادت در کنار امام پافشاری نمودند.
امام در حق آنها دعا کرده فرمودند: سرهای خود را بلند کنید و جایگاه خود را ببینید! یاران و اصحاب امام نظر کرده و جایگاه و مقام خود را در بهشت مشاهده کردند و امام علیه السلام منزلت رفیع هر کدام را به آنها نشان می داد.(8)
...
غسل شهادت
امام علیه السلام حضرت علی اکبر را با سی نفر سواره و بیست نفر پیاده فرستاد تا آب آوردند، و خود اشعاری که بعداً ذکر خواهیم کرد، می خواندند، آنگاه روی به یاران خود نموده و فرمودند: برخیزید و آب بنوشید که این آخرین توشه شماست، و وضو گرفته و غسل کنید و لباس های خود را بشوئید تا کفن شما باشد.(9)
اشعار امام
علی بن الحسین علیه السلام می گوید: من شب عاشورا در کناری نشسته بودم و عمه ام زینب نیز نزد من بود و مرا پرستاری می کرد، ناگهان پدرم برخواست و به خیمه دیگری رفت و جوین(10) غلام ابی ذر غفاری در خدمت آن حضرت بود و شمشیر او را اصلاح می کرد، و پدرم این اشعار را می خواند:

"ای روزگار! اف بر تو باد که دوست بدی هستی، چه بسیار صبح و شام که صاحب و طالب حق کشته گشته، و روزگار، بدل نمی پذیرد؛ و امور به خدای بزرگ باز می گردد، و هر ذی وجودی از این راه که من رفتم رفتنی است."

این اشعار را پدرم دو یا سه بار تکرار کرد، من مقصود او را یافتم، پس گریه گلویم را گرفت ولی خودداری کرده و سکوت کردم و دانستم بلا نازل گردیده است. اما عمه ام زینب چون اشعار امام را شنید بخاطر رقت قلب و احساس لطیفی که داشت نتوانست خود را نگاه دارد و بپا خاست در حالی که لباسش به زمین کشیده می شد، نزد پدرم رفت و گفت: وای از این مصیبت! ای کاش مرا مرگ در کام خود می گرفت و زندگانی مرا تمام می کرد! امروز مادرم فاطمه، پدرم علی، و برادرم حسن در کنارم نیستند، ای جانشین گذشتگان و پناه باز ماندگان.
پس امام حسین علیه السلام بسوی خواهر نگریست و فرمود: خواهرم! شکیباییِ تو را شیطان نرباید! و چشمان آن حضرت را اشک فرا گرفت و گفت: اگر مرغ قطا را به حال خود گذارده بودند، می خوابید.(11)
پیوستن گروهی به امام علیه السلام
نوشته اند: سی نفر از اهل کوفه که در لشکر عمر بن سعد بودند به او گفتند: چرا هنگامی که فرزند دختر رسول خدا به شما سه مساله پیشنهاد می کند تا جنگی در نگیرد، شما هیچکدام را نمی پذیرید؟! و پس از اعتراض، از لشکر عمر بن سعد جدا شده و به اردوی امام پیوستند.(12)
رویای امام علیه السلام
به هنگام سحر، امام حسین علیه السلام به خوابی سبک فرو رفت، چون بیدار شد فرمود: یاران من! می دانید هم اکنون در خواب چه دیدم؟
اصحاب گفتند: یابن رسول الله چه دیدی؟
فرمود: سگانی را دیدم که به من حمله می کردند تا مرا پاره پاره کنند، و در میان آنها سگی دو رنگ را دیدم که نسبت به من از دیگر سگان وحشی تر و خون آشام تر بود! گمان می کنم آن که مرا خواهد کشت مردی باشد ابرص! و در دنباله این خواب، جدم رسول الله (ص) را دیدم که تعدادی از اصحابش همراه او بودند و به من فرمود: فرزندم! تو شهید آل محمدی و اهل آسمان ها و وکروبیان عالم بالا از مژده آمدنت شادی می کنند و امشب به هنگام افطلر(13) نزد من خواهی بود، شتاب کن و کار را به تاخیر مینداز! این فرشته ای است که از آسمان فرود آمده است تا خون تو را گرفته و در شیشه سبز رنگی قرار دهد.
یاران من! این خواب گویای آن است که اجل نزدیک و بی تردید هنگام رحیل و کوچ از این جهان فانی فرا رسیده است.(14)
و نیز:
خطبه امام علیه السلام در شب عاشورا
و پاسخ یاران امام علیه السلام
خبر اسارت فرزند محمد بن بشیر در سرحد ری
حفر خندق در اطراف خیام(15).
تحکیم مواضع خیام(16)
و ...
التماس دعا


 1- خوارزمی نام این غلام را عرفان ذکر کرده است.(مقاتل الحسین خوارزمی 1/245).
2- کامل ابن اثیر 4/56.
3- انساب الاشراف 3/184.
4- ارکب بنفسی انت.
5- در این بین حبیب و زهیر به نصیحت کردن لشکر دشمن پرداختند.
6- اعلام الوری 234.
7- الملهوف 38.
8- خرائج 2/848.
9- امالی شیخ صدوق، مجلس 30.
10- این نام را بلاذری در انساب الاشراف حِوی ذکر کرده و ما آنچه آوردیم بر اساس نقل ارشاد است.
11- این مثل را جایی بکار می برند که که کسی مجبور بر انجام امری شود که آن را مکروه بدارد.
12- العقد الفرید 4/168.
13- ظاهراً امام علیه السلام در روز عاشورا روزه بوده است زیرا عبارت چنین آمده است:" فَلیَکُن اِفطارُکَ عِندی اللَیلَه". مقتل الحسین خوارزمی  1/252.
14- بحار الانوار 45/3.
15- الامام الحسین و اصحابه 257.
16- انساب الاشراف 3/186.

منبع: کتاب قصه کربلا علی نظری منفرد

روز هشتم محرم


چون تشنگی، امام حسین و اصحابش را سخت آزرده کرده بود، آن حضرت کلنگی برداشت و در پشت خیمه ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را کند، آبی بس گوارا بیرون آمد، همه نوشیدند و مشک ها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید گردید و دیگر نشانی از آن دیده نشد.(1)

ملاقات یزید بن حصین همدانی با عمر بن سعد

چون تحمل عطش خصوصاً برای کودکان دیگر امکان پذیر نبود، مردی از یاران امام حسین علیه السلام به نام یزید بن حصین همدانی که در زهد و عبادت معروف بود به امام گفت: به من اجازه ده تا نزد عمر بن سعد رفته و با او درمورد آب مذاکره کنم، شاید از این تصمیم برگردد!
امام علیه السلام فرمود: اختیار با توست...
یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام رسانید و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است که شما را برای رسیدن به حکومت ری به قتل برساند!(2)

آوردن آب از فرات

بهر حال هر لحظه تب عطش در خیمه ها  افزون می شد، امام علیه السلام برادر خود عباس بن علی بن ابی طالب  را فرا خواند و به او ماموریت داد تا همراه سی نفر سواره و بیست نفر پیاده جهت تدارک آب برای خیمه ها حرکت کند در حالی که بیست مشک با خود داشتند. آنان شبانه حرکت کردند تا به نزدیکی شط فرات رسیدند در حالی که نافع بن هلال پیشاپیش ایشان با پرچم مخصوص حرکت می کرد.
عمرو بن حجاج پرسید: کیستی؟
نافع بن هلال خود را معرفی کرد.
ابن حجاج گفت: ای برادر! خوش آمدی، علت آمدنت به اینجا چیست؟
نافع گفت: آمده ام تا از این آبها که ما را از آن محروم کرده اند، بنوشم.
عمرو بن حجاج گفت: بنوش تو را گوارا باد.
نافع بن هلال گفت: به خدا سوگند در حالی که حسین و یارانش تشنه کامند هرگز به تنهایی آب ننوشم.
سپاهیان عمرو بن حجاج متوجه همراهان نافع بن هلال شدند، و عمرو بن حجاج گفت: آنها نباید از این آب بنوشند، ما را برای همین جهت در این مکان گمارده اند.
در حالی که سپاهیان عمرو بن حجاج نزدیکتر می شدند، عباس بن علی به پیادگان دستور داد تا مشک ها را پر کنند، و پیادگان نیز طبق دستور عمل کردند، و چون عمرو بن حجاج و سپاهیانش خواستند راه را بر آنان ببندند، عباس بن علی و نافع بن هلال بر آنها حمله ور شدند و آنها را به پیکار مشغول کردند، و سواران، راه را بر سپاه عمرو بن حجاج بستند تا پیادگان توانستند مشک های آب را از آن منطقه دور کرده و به خیمه ها برسانند...(3)

و نیز:

ملاقات امام علیه السلام و عمر بن سعد و اتمام حجت امام با او
و نامه عمر بن سعد به عبیدالله و پاسخ عبیدالله و تهدید به عزل او!
که به علت طولانی شدن مطلب اینجا آورده نمی شود.
التماس دعا


1- مرحوم خیابانی در وقایع الایام جریان حفر چاه را در پشت خیام از وقایع روز هشتم محرم ذکر کرده است.(وقایع الایام 275)
2- کشف الغمه 2/47.
3- مقاتل الطالبین 117.
منبع:کتاب قصه کربلا – به ضمیمه قصه انتقام، على نظرى‏منفرد

روز هفتم محرم


در این روز عبیدالله بن زیاد نامه ای به نزد عمر بن سعد فرستاد و به او دستور داد تا با سپاهیان خود بین امام حسین و اصحابش و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن حتی قطره ای آب را به امام ندهد، همانگونه که از دادن آب به عثمان بن عفان خودداری شد!!(1)
عمر بن سعد نیز فوراً عمرو بن حجاج را با پانصد سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین و یارانش به آب شدند، و این رفتار غیر انسانی سه روز قبل از شهادت امام حسین علیه السلام صورت گرفت. در این هنگام مردی به نام عبدالله بن حصین ازدی که از قبیله بجیله بود فریاد برداشت که: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سو گند که قطره ای از آن را نخواهی آشامید تا از عطش جان دهی!
امام حسین علیه السلام فرمود: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده!
حمید بن مسلم می گوید: بخدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پرودگاری نیست، دیدم که عبدالله بن حصین آنقدر آب می آشامید تا شکمش بالا می آمد، و آن را بالا می آورد! و باز فریاد می زد: العطش! باز آب می خورد تا شکمش آماس می کرد ولی سیراب نمی شد! و چنین بود تا جان داد.(2)
   

1- انساب الاشراف 44/386.
2- ارشاد شیخ مفید 2/86.
منبع:کتاب قصه کربلا – به ضمیمه قصه انتقام، على نظرى‏منفرد

روز ششم محرم


عبیدالله در این روز نامه‏اى به عمر بن سعد نوشت که: من از نظر کثرت لشکر اعم از سواره و پیاده و تجهیزات، چیزى را از تو فروگذار نکردم، توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را براى من مى‏فرستند!(1)



وضعیت لشکر دشمن

چون مردم مى‏دانستند که جنگ با امام حسین علیه‏السلام در حکم جنگ با خدا و پیامبر اوست، تعدادى در اثناى راه از لشکر دشمن جدا شده و فرار کردند.

نوشته‏اند که: فرمانده‏اى که از کوفه با هزار رزمنده حرکت کرده بود، چون به کربلا مى‏رسید فقط سیصد یا چهار صد نفر و یا کمتر از این تعداد همراه او بودند، بقیه به علت اعتقادى که به این جنگ نداشتند، اقدام به فرار کرده بودند(2).

بنی اسد و نصرت امام علیه السلام

در این روز حبیب بن مظاهر به آن حضرت عرض کرد: یابن رسول الله! در این نزدیکی طائفه ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من نزد آنها روم و ایشان را بسوی تو دعوت کنم، شاید خداوند شر این گروه را از تو با حضور بنی اسد در کربلا، دفع کند!

امام اجازه داد، و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برای شما به همراه آورده ام، شما را به یاری پسر پیامبر خدا دعوت می کنم،...چون شما قوم و عشیره من هستید شما را به این راه خیر راهنمایی می کنم،...

در این هنگام مردی از بنی اسد که او را عبدالله بن بشیر می نامیدند، به پاخاست و گفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می کنم؛ و رجزی حماسی برخواند.(3)
آنگاه مردان قبیله که تعدادشان به نود نفر می رسید بپا خاستند و برای یاری امام حرکت کردند. در آن هنگام مردی نزد عمر بن سعد رفته و او را از جریان کار آگاه کرد و او مردی را به نام ارزق با چهارصد سوار بسوی آن گروه روانه ساخت، و در دل شب سواران ابن سعد در کنار فرات راه را بر آنها گرفتند در حالی که با امام فاصله چندانی نداشتند.

طایفه بنی اسد با سواران ابن سعد در آویختند، حبیب بن مظاهر بر ارزق بانگ زد که: وای بر تو! بگذار دیگری غیر از تو این مظلمه را بر گردن گیرد.

هنگامی که طایفه بنی اسد دانستند که تاب مقاومت با آن گروه را ندارند، در سیاهی شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد شبانه بر آنها بتازد.

حبیب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جریان را گفت، امام حسین علیه السلام فرمود: لا حول و لا قوه الا بالله(4).

--------------------------------------------------------------------------------


1- بحار الانوار 44/387.

2- حیاة الامام الحسین 3/118.
3-بتحقیق که این گروه آگاهند در هنگامی که آماده پیکار شوند و هنگامی که سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند که من رزمنده ای شجاع و دلاورم گویا همانند شیر بیشه می باشم.
4-بحارالانوار 44/386.
منبع:کتاب قصه کربلا – به ضمیمه قصه انتقام، على نظرى‏منفرد