مهدی را هم دوست داریم

   از آینه گفتیم . از بی رنگی و سادگی، یکدلی و بی دلی،از اینکه برای رسیدن به او باید از همه چیز بگذریم تا در دلمان دیگر خبری از اغیار نباشد ، شاید که یار در آن نظری کند.

رب هب لی کمال الانقطاع الیک

نمیدانم چه بگویم!

از یوسف گمگشته بگویم !

یا از خریدارهای دروغین جمالش!

یا از ثمن های بخسی که یوسف را به آن می فروشیم!

    پیغمبر ختمی مرتبت در حرکت به سمت مسجد بودند که چند کودک مانعشان شدند و گفتند که باید با ما بازی کنی.حضرت به سلمان گفتند برو و چند گردو بیاور .

گردوها را به بچه ها دادند و بچه ها حضرت را رها کردند.

آنگاه رسول الله به سلمان فرمودند : یوسف را به چند درهم فروختند و من را به چند گردو.

حکایت ما هم حکایت همان بچه هاست که پیامبر را برای بازی می خواستند و وقتی وسیله بهتری برای بازی (گردو) یافتند حضرت را رها کردن.

ما هم حضرت را می خواهیم برای بازی ، برای تنوع ، به هر حال قراره جهان پر از عدل و آرامش و نیکی و ... بشه دیگه .کدوم آدم عاقلی از این شرایط بدش میاد.

حکایت ما حکایت کسانی است که در روز عاشورا می دیدند که حسین فاطمه با لب تشنه در حال جنگ است و تا ساعاتی دیگر روح از بدن شریفش مفارقت می کند ولی کاری جز گریه نمی کردند.

چون آنها هم مثل ما ، حسین را هم دوست داشتند نه اینکه مثل عباس فقط حسین را دوست داشته باشند و بس.

ما حضرت را دوست داریم مثل اینکه پول را دوست داریم ، مادرمان را دوست داریم ، رفیقمان را دوست داریم ، خودمان را دوست داریم و ...

لذا فکر نکنیم با گریه بر حسین یار حسین میشویم .حسین گریه کن صرف نمیخواهد ، گریه‌ی محب حسین بر همه عالم آتش می زند .

من هم گریه کنم امام خمینی هم گریه کن بود...

بی خیال حرف زیاده ...

 

هر که جز یوسف زهرا در دل جای گیرد متاعی است که او را با مهدی مبادله کرده ایم.

متاعی است که او را با بقیه الله معاوضه کرده ایم.

                                                             التماس دعای فرج