عزم دیدار
سلام
خیلی از مواقع احساس میکنیم که احتیاج به تنهایی داریم ، احتیاج به یک فضایی برای فکر کردن ، ترمزی برای بازنگری مسیری که تا به حال طی کرده ایم ، بیرون آمدن از چاه طبیعت و از گل و لای تعلقات و درگیریهای روزمره.
اما افسوس که خوب میدانیم خلوت تن به سادگی میسر میشود و این خلوت جان است که سخت ممکن میشود . چه بسا انسانهای تنهایی که یک لحظه نمیتوانند با خود یا با خدای خود خلوت کنند و بعضی هم هستند(که بعید میدانم زیاد باشند) که با من و تو زندگی میکنند و میگویند و میخندند و همراهند ولی جانشان در آسمانها سیر میکند ، گوششان به آنچه میشنوند مشغول نمیشود و چشمانشان به دنبال دیده هایشان نمیرود.
رفیق مشکل من و تو از جای دیگری است ، نبودن خلوت و شلوغی و هیاهو و فساد جامعه و همه و همه بهانه است .
خوب میدانم که عزم جوهره انسانیت است . اراده معیار انسانیت است ، انسانیت به صدای بلند و گردن کلفت و حتی هوش زیاد و اینها نیست . انسانها به قدری که میتوانند اراده کنند انسانند . و حالا اگر عزمشان را در جهت دیدار یار به کار ببندد که شاید در زمره آدمها شمرده شوند . ما که از دور انسانیت خارجیم چه رسد به آدم بودند و ...
اراده و عزم به یک لحظه بسته است ، یعنی به محض اینکه تصمیم به طی این مسیر گرفتم مسافرم یعنی عازم سفر الی الله هستم . خوب میدانم که باید در همین یک لحظه ها که شمارش از دست هر حسابگری خارج است استفاده کنم و یکبار عزم دیدار یار کنم و از همه اغیار چشم بپوشم.
یابن الحسن
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
باز گردد یا برآید چیست فرمان شما؟
از جان تشنه دیدارت هستم
منتظر میمانیم که تو خواهی آمد
التماس دعای فرج