آخرین مسافر

آخرین مسافر

آخرین مسافر

آخرین مسافر

هفته شهدا

هفته شهدا تمام شد و هنوز  نفهمیدم که ...

 

آیا هنوز هم درب شهادت باز است؟

آیا شهادت تنها راه رسیدن به سعادت است؟

انصافا شهدا چه کردند که همه حجب را دریدند و در دامان حضرتش جان سپردند؟

یکی میگفت شهدا مثل شما ها بودند. شهدا مثل ما بودند؟

پس چرا آنها انتخاب شدند و ما ماندیم؟

فکر کنم سرمون شیره مالیدن. اگه شهدا مثل ما بودند پس ما هم شهیدیم دیگه

اما نه اینگونه نیست . تک تک این شهدا به مقامی رسیدند که هر چه جز او در دلشان بود را رها کردند و در میان همه تعلق‌های دنیوی خود تنها معبود را انتخاب کردند؟

تمام دنیایشان را در یک ساک دستی جای دادند و به سمت جبهه های نبرد حرکت کردند و در شب عملیات همان ساک را هم زمین گذاشتند و در راه خدا اسلحه به دست گرفتند و از مطاع دنیا جز  پیراهن کهنه ای انتخاب نکردند.

چگونه می‌توانیم مثل آنها باشیم حال آنکه دیگر اللهم اخرج حب الدنیا من قلبی در ذکر قنوتمان نیست؟

و تمام فکر و ذکرمان صبح تا شام در جستجوی چیزی است که آن را خدا تکفل کرده است یعنی روزی!

یا ابا عبدالله

 

رنگ تغزل

ساعات عمر من همگی رنگ غم گذشت

               دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت

 

مانند مرده ای متحرک شدم بیا

               بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت

 

می‌خواستم که وقف تو باشم تمام عمر

            دنیا خلاف آنچه که می‌خواستم گذشت

 

بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم

                از خیر شعر گفتن حتی قلم گذشت

 

مولا شمار درد دلم بی نهایت است

                تعداد درد من به خدا از رقم گذشت

یوسف زهرا

می گفت که یوسف است ان شاءالله

                      با زشتی ما کنار خواهد آمد

 

می گفت چه غم نیامد و جان دادید

                       بر بستر احتضار خواهد آمد

 

می گفت دعای ندبه را جمع کنید

                            پایانه انتظار خواهد آمد

یا زین العابدین

با عرض تسلیت به مناسبت شهادت امام سجاد

او که تا پایان عمر هر روز شب برای پدر و امام مظلومش به هر بهانه ای می گریست!

 

تنها نه خون به داغ پدر از بصر گریست

                 هر جا که آب دید به یاد پدر گریست

چون دید گوسفند ذبیحی به هر کجا

          آهی کشید و سخت ز سوز جگر گریست

از داغ جانگداز شهیدان کربلا

        هم در حضر گریست و هم در سفر گریست

انگشتر عقیق

 

الوند زیر پای تو سنگ محقریست

                 اما نه هر کلوخ دماوند دیگری است

هیچ احتیاج نیست به یک کوه چند غار

             هر جا کسای توست حرای پیمبر است

جن و پری به دور نگین تو در طواف

               انگشتر عقیق شما چیز دیگری است

ای آب التفات تو بر خاک کم مباد

           مهری که بین ما و شما هست مادریست