ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
تا در بیت الله الحرام از آتش بیگانه سوخت
کعبه ویران شد، حرم از سوز صاحب خانه سوخت
شمع بزم آفرینش با هزاران اشک و آه
شد چنان کز دود آهش سینه کاشانه سوخت
آتشی در بیت معمور ولایت شعله زد
تا ابد زان شعله هر معمور و هر ویرانه سوخت
آه ازآن پیمان شکن کز کینه خمّ غدیر
آتشی افروخت تا هم خمّ و هم خُم خانه سوخت
لیلی حسن قِدَم چون سوخت از سر تا قَدَم
همچو مجنون عقل رهبر را دل دیوانه سوخت
گلشن فرخ فر توحید آن دم شد تباه
کز سموم شرک، آن شاخ گل فرزانه سوخت
گنج علم و معرفت شد طعمه افعی صفت
تا که از بیداد دونان گوهر یکدانه سوخت
حاصل باغ نبوت رفت بر باد فنا
خرمنی در آرزوی خام آب و دانه سوخت
کرکس دون پنجه زد بر روی طاووس ازل
علی از حسرت آن جلوه مستانه سوخت
آتش آتش پرستی در جهان افروخته
خرمن اسلام و دین را تا قیامت سوخته
آیت الله غروی اصفهانی
به پیشنهاد آقای سخندان
بسم الله الرحمن الرحمن الرحیم
مرحوم حکیم سبزواری می فرماید: جایی که جمالِ صوریِ یوسفیِ محدود، زنان را فانی کند، به نص کلام الهی که " فلمّا رأینه أکبرنه و قطعن أیدیهن"(1) جمال مطلق که هر جمال، ظل جمال اوست چه خواهد کرد.(2)
"و یطعمون الطعام علی حبه مسکیناً و یتیماً و اسیراً"(3) اگر ارجاع ضمیر "حبّه" به طعام باشد شرح حال "ابرار" است نه حال "مقربین". چون ابرار کسانی اند که غیر خداوند محبوب آنان هست ولی آنها محبوب امکانی را نثار محبوب وجوبی می نمایند: "لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون"(4). لکن مقربین محض که خود روح و ریحان هستی اند، محبوبی غیر از خدا ندارند و ندانند؛ حتی توجه به ایثار و سخا را از میان برداشتند؛ بنابراین ضمیر "حبّه" درباره مقربین به حق برمی گردد. و هر دو معنا درست است، چون در طول هم اند؛ آنگاه چهره "إنما نطعمکم لوجه الله" بخوبی جلوه می کند.(5)
ما لمجنون عامر من هواه غیر مشکوی العباد و الاغتراب و آنا ضده فان حبیبی فی خیالی فلم أزل فی اقتراب فحبیبی منی و فی و عندی فلملا ذا أقول مابی و مابی (6)
گفته می شود عشق عقل ها را از بین می برد. منظور همانی است که گفته اند: در عشقی که با تدبیر عقل صورت بگیرد خبری نیست. ابوالعباس مقرانی گفت: عشق بیش تر از عقول بر نفوس مالکیت دارد. این را از آن جهت گفته اند که عقل صاحبش را مقید می کند و دربند می دارد در حالی که از اوصاف عشق ضلالت و حیرت است. حیرت هم منافی عقل است؛ چرا که عقل خاطر جمعی می آورد ولی حیرت پریشان خاطری است. برادران یوسف به یعقوب گفتند: "أنک لفی ضلالک القدیم"(7) منظورشان حیرت و پریشان خاطری او بود در عشق یوسف. و از ضلالت عاشق آن است که در وجوهی که می بیند معشوقش بدان وجه است، می گوید این کار را بکنم بلکه در اثر این کار به وصال معشوقم برسم یا چنین و چنان کنم و پیوسته در وجهی که شروع می کند حیرت زده است.(8)
"و عن انبی (ص): إذا کان الغالب علی عبدی الاشتغال بی جعلت همِّهُ و لذّته فی ذکری، و إذا جعلتُ همّه و لذّته فی ذکری عشقنی و عشقتُه و إذا عشقتُه رفعتُ الحجاب بینی و بینه، لا یسهو إذا سها النّاس اولئک کلامهم کلام الأنبیاء اولئک الأبدال حقّاً اولئک الذین إذا أردتُ بأهل الارض عقوبهً أو عذاباً ذکرتهم فیهم فصرفته بهم عنهم"(9)
پیامبر فرمودند: اگر غالب کارهایی که بنده من به آنها اشتغال دارد به خاطر من باشد، من هم همت و لذت او را در ذکر خودم قرار می دهم و هنگامیکه اینگونه شد عاشق من می شود و من هم عاشق او می شوم و هنگامیکه عاشق او شدم، حجاب های بین خودم و او را بر می دارم؛ دیگر سهو نمی کند همانگونه که مردم سهو می کنند. این گروه کلامشان کلام انبیاء ست. این گروه به حق ابدال هستند. این گروه کسانی هستند که هنگامی اراده می کنم بر اهل زمین عذاب یا عقوبتی را، آنان را یاد می کنم پس به واسطه آنان از عذاب برمی گردم.
مسعودی در اثبات الوصیه می نویسد: ضریر خادم می گوید: خدمت مولایم امام زمان شرفیاب شدم. حضرت به من فرمودند: آیا مرا می شناسی؟ عرض کردم: آری. فرمود من کیستم؟ عرض کردم: شما آقا و سرور من! و فرزند آقا و سرور من هستید. فرمود: منظور من این نبود. عرض کردم: قربانت گردم، لطفاً منظورتان را برایم توضیح دهید. فرمود: من خاتم اوصیاء هستم خداوند متعال به جهت من بلا و گرفتاری ها را از خاندان و شیعیانم دفع می کند.
در جامعه کبیره می خوانیم: بکم فتح الله و بکم یختم و بکم ینزل الغیث و بکم یمسک السماء أن تقع علی الأرض إلا بإذنه، بکم ینفس الهم و یکشف الضر...
(1) سوره یوسف آیه 31
(2) اسرار الحکم ص 528
(3) سوره انسان آیه 8
(4) سوره آل عمران آیه 92
(5) مقدمه سر الصلاه ص 17
(6) مجنون بنی عامر از عشق خود جز گلایه از بندگان خدا و غربت هیچ ندارد ولی من بر خلاف اویم چرا که معشوق من در خیال من است در نتیجه من پیوسته در نزدیکی ام.حال که معشوق من از است و در من و پیش من، پس دیگر چرا باید بگویم این گرفتاری را دارم و آن را ندارم.
(7) سوره یوسف آیه 95
(8) فتوحات مکیه فصل القاب محبت
(9) بحرالمعارف ج 1 ص 193
آن که حرفش همیشه در فرداست
مثل روز ظهور خود زیباست
وقتی آمد تو خوب می فهمی
در چه جائی جزیره ی خضراست
اصل او ریشه در خدا دارد
آخرین فرع سا قه ی طوباست
ظاهرش ساده و همه فهم است
باطنش در تجرُّدِ عنقاست
دستها را به حرف می آرد
خصلتش مثل محشر کبراست
چشم او قاب صورتی نیلی
عکس تابوت بانوئی تنهاست
روح او مثل یک قصیده بلند
اسم او مثل یک غزل کوتاست
پشت این پنجره چه می کذرد؟
کوچه انگار ، حجم یک غوغاست!
انتظاری دوباره می گِریَد؟
یا صدای سکوت این شبهاست؟
می پرد پلک چشمهای همه
می زند در، که میهمان شماست؟؟؟
رضا جعفری
سالهای پیش بال آسمانی داشتیم
بال کبوتر کران تا بی کرانی داشتیم
میوه بودیم و سر سال استفاده می شدیم
چون که بالای سر خود باغبانی داشتیم
چهار فصل موی ما برف زمستانی نداشت
پیر هم بودیم اگر رنگ جوانی داشتیم
روزها گردی اگر بر روی دلها می نشست
شب که می شد سنت خانه تکانی داشتیم
مثل شیر مادران ما حلال و پاک بود
در میان سفره ها گر لقمه نانی داشتیم
نذری روز ظهور مهدی موعودمان
صبحها چله به چله عهد خوانی داشتیم
صبح جمعه پیشواز تکسوار فاطمه
زوی پشت بامها صوت اذانی داشتیم
گاه پاهی جمعه ها اهل زیارت می شدیم
گاه گاهی میل سجده جمکرانی داشتیم
ثانیه ثانیههامان گای آقا می گذشت
آی مردم!یک زمان صاحب زمانی داشتیم
پر نداریم و دل بپُر نداریم و...فقط
یادمان باشد که اینها را زمانی داشتیم
علی اکبر لطیفیان
ای سفره دار ارض و سما یابن فاطمه
صاحب عطا، امیر وفا یابن فاطمه
نادیده عاشقت شده ام این چه جلوه ایست
ای شاه حسن، عزیز خدا یابن فاطمه
خوانم دعا برای ظهورت امام عصر
با این که حبس گشته دعا یابن فاطمه
طعنه به روسیاهی من میزنی، بزن
اما مران زخویش مرا یابن فاطمه
کار برای درک وصالت نکرده ام
از چیست خوانمت که بیا یابن فاطمه
ترسم که روزگار جفاکار عاقبت
ما را جدا کند ز شما یابن فاطمه
تا درد هست ناز طبیبان خریدنیست
ای ناز دار آل ابا یابن فاطمه
ترسم که عاقبت نشوم زائر حسین
تا کی فراق کرببلا یابن فاطمه
احسان محسنی فر