ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
نیمه شعبان در راهه ، یادمه از بچگی عشقمون این بود که تو کوچه خیابونا یه کاری بکنیم که به قول خودمون دیگه بترکونیم حداقل فضای شهر رو طوری عوض کنیم تا همه متوجه بشوند که یه خبرایی هست .
از چراغونی کردن خیابونا و شکلات پخش کردن تو ترافیک گرفته تا توزیع شربت و شیرینی و بسته های فرهنگی و ...
نمیدونم شاید به نوعی فخرفروشی ، یعنی ما هم صاحبی داریم و اونقدرها هم یتیم نیستیم و بی سرپرست ، اعتقاداتمون توهم نیست .
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
یا چه میدونم شاید نوعی ریا باشه ، خودنمایی ، اما نه برای مردم ، برای حضرت صاحب.
آخه ریا چیز خوبیه به شرط اینکه طرفمونو بشناسیم یعنی برا کسی ریا کنیم که کاری از دستش بر بیاد و بتونه صله ای هم بده.
مگه آدم خودشو برا معشوق لوس نمیکنه؟
مگه همیشه نگفتند عاشق شهره کوچه و بازار است و رسوای جماعت؟
به نظر شما بهترین هدیه تولد برای حضرت چیست؟
سلام.
به بهانه سفر پیاده کربلا...
خیلی دوست داشتم یه مطلب مستقل در مورد امام زمان(ع) بدم ولی با توجه به این سفر پیاده کربلا و مطرح شدن بحث زیبای سرباز امام زمان(ع) سعی می کنم به مواردی که در طول مسافرت به آنها رسیدم یا حداقل دیدم و شنیدم بپردازم...
به لطف خدا توفیق داشتم چند روزی همراه این کاروان باشم.فقط چند روز.دست آخر هم به کربلا نرسیدم.یکی از مسایلی که از همان روزهای نخستین سفر جلوه نمایی می کرد مسئله نماز اول وقت بود که گاهی اوقات(البته اکثر اوقات) به علت مشکلات وگاهی به علت جلسات مختلف از آن چشم پوشی می شد.البته دلیل آنان معمولا ترجیح جماعت خارج وقت بر فرادای اول وقت بود.
نهایت کاری که من کردم این بود که مسئله را با چند تن از دوستان نزدیک خود در میان گذاشتم.بعد از چند روز دو برادر به جمع ما اضافه شدند که اتفاقا از اقوام نزدیک مسئول کاروان بودند.در یکی از همین جلساتی که درست با اذان مغرب آغاز شده بود یکی از این دو برادر بی خبر از همه جا در گوشه ای از جلسه به نماز می ایستد و دیگری از مداح کاروان می خواهد که برای اقامه نماز جلسه را تعطیل کند .همان طور که انتظار می رفت این کار آنها با عکس العمل شدید مسئولین کاروان همراه شد.
نمی دانم چرا من حتی یک کلمه در آنجا صحبت نکردم و فقط نگاه می کردم.همین طور افرادی که مثل من سنگ نماز اول وقت را به سینه می زدند.با صحبتی با یکی از دوستان داشتم به این نتیجه رسیدم که همه اینها نتیجه یک چیز است و آن عافیت طلبی است.
آری امام زمان سرباز می خواهد .امام مرد عمل می خواهد .امام مرد جنگ و جهاد می خواهد.امام به راحت(عافیت) طلبانی مثل من که فقط حرف می زنند و عمل نمی کنند احتیاجی ندارد.راستی تا به حال چقدر در راه خدا زحمت کشیده اید؟به قول یکی از دوستان:ما حتی برای امام زمان یک سیلی نخورده ایم.
منی که از ترس عتاب مسئول کاروان نتوانسستم جمله ای حرف بزنم چگونه می خواهم در رکاب امام بجنگم.شاید من و امثال من منتظر جنگ و جبهه ای اند تا در آن به فیض سربازی امام نایل آیند.آه...زهی خیال باطل...
اکنون وظیفه من و شما چیست؟تا به حال چقدر برای خود امام کار کرده اید؟تا به حال شده تنها حاجت یک سفر کربلا یا مشهدتان تعجیل در فرج آقا باشد.نه.ما امام را برای خودمان می خواهیم آن هم تا موقعی که کوچکترین گزندی به منافع ما نرسد و این همان معنای عافیت طلبی یا به تعبیری راحت طلبی است.
انا مجنون الحسین.یا حسیبن
تشرف حضرت آیت الله بافقی محضر مبارک امام زمان (عج):
ایشان از نجف اشرف پیاده به زیارت امام زمان (عج) مشرف شدند . در زمستان وارد ایران شده و در کوهای ودره های پشت کوه می آمدند .در حالی که برف می بارید و همه ی کوه و دشت را برف پوشانده بود و هواغ هو سرد بود به یک قهوه خانه می روند ه در نزدیک گردنه ای بود با خود می گویند امشب ا در این قهوه خانه می مانم وصبح به راهم ادامه می دهم ولی در قهوه خانه می بینند که عدهای مشغول لهو لعب می باشند متحیر می شود . با این افراد لا ابالی چه کند و نهی از منکر هم در اینجا مورد ندارد زیرا در قلب سیاه وسنگ شیطان پرستها اثر نمی کند . هوا تاریک شده بود و او در فکر اینکه چه کار کند ؟ صدایی می زند که او را به اسم می خواند . می بیند که در آن نزدیکی درخت سبز وخرمی است و در زیر آن شخص بزرگواری نشته و سلام می کند . آن آقا می فر ماید : محمد تقی آنجا جای تو نیست بیا ودر کنار ما و در زیر درخت بنشین . پس زیر درخت رفته ومشاهده می کند که هوای لطیفی دارد در حالی که تمام دشت وکوه را برف پوشانده ولی زیر آن درخت خشک ، و مانند هوای بهاری است . شب را در خدمت آن بزرگوار بیتوته نموده و آنچه که باید استفاده می کند و چون صبح طالع می شود نماز صبح را می خوانند . آن آقا می فرمایند : اکنون که هوا روشن شده میرویم پس به راه افتادند . مقداری از راه را که رفتند آن مرحوم از روی قرائنی که به چه فیض و فوز عظیمی رسیده است .آقا می فرمایند حالا ما را شناختی ، و وداع می فرماید که برود عرض می کند اجازه بفرمایید من هم در خدمت شما باشم می فرماید تو نمی توانی با من بیایی . عرض می کند :دیگر کجا خدمت شما برسم ؟ می فرمایند : در ایند سفر دو بار نزد تو می آیم .اول قم دوم نزدیک سبزوار .پس از نظرش غایب می شوند و آن مر حوم به شوق دیدار در قم به راهش ادامه می دهد. و پس از چندین روز وارد قم شده و سه روز برای زیارت و وعده تشرف توقف نموده ولی موفق به زیرت امام نمی شوند .پس حرکت می کند بعد از یک ماه نزدیک سبزوار می شود همین که از دور شهر را می بیند با خود می گوید چرا خلف وعده می شود ؟ در قم که جمالشان را ندیدم واین هم شهر سبزوار . تا این فکر را می کند صدای اسبی به گوشش می رسد . بر می گردد و می بیند که آقا حضرت مهدی (عج) سواره می آید . ایستاده سلام می کند و از پی ادب واحترام می گوید :آقا جان وعده فرموده بودید که در قم هم خدمت می رسم ولی موفق نشدم . آقا می فرمایند :محمد تقی ما آمدیم وقتی که از حرم عمه ام حضرت معصومه (س) بیرون آمدی وزنی از تو مسائلی می پرسید و تو سرت پایین و جواب او را می دادی ما آمدیم و در کنارت ایستاده بودیم وتو به ما التفات ننمودی.