دکتر محمد (گرى) لگنهاوزن در سال (1953م) در یک خانواده مذهبى (کاتولیک) در شهر نیویورک متولد شد و تحصیلات متوسطه را در دبیرستان کاتولیک گذراند. وى در دانشگاه ایالت نیویورک و پس از آن، در دانشگاه رایس، در رشته فلسفه به تحصیل پرداخت و موفق به اخذ مدرک دکترا شد. او هنگام تدریس در دانشگاه تگزاس جنوبى با دانشجویان مسلمان آشنا شد و بعد از تحقیق درباره اسلام، که تقریباً سه سال به طول انجامید، به آیین اسلام و مذهب تشیع گروید و انجمن دانشجویان مسلمان را در آن دانشگاه تشکیل داد.
وى درباره اسلام چنین مى گوید: ببینید وقتى من به اسلام و تشیع نگاه کردم این طور نبود که پاسخ تمامى سؤالاتم را در آنجا پیدا کردم. آن چیزى که در اسلام بیشتر از همه براى من جاذبه داشت، این بود که چقدر این دین از این نوع سؤالاتى که من در ذهن داشتم، استقبال مىکرد. من به راحتى مىتوانستم افراد دیگرى را در این دین بیابم که با این مسائل درگیر بودند و تحقیقاتشان در راستاى پاسخ به همین سؤالات بود. این ویژگى یک احساس برادرى در من ایجاد مىکرد. من در اسلام با این مسئله روبرو نشدم که کسى بگوید اشکال شما این و جوابش هم این است. اصلاً این طور نبود. براى مثال من سؤال مىکردم که از عدالت چه مىفهمید؟ بعضى از مسلمانان مىگفتند: در روایت داریم که امام على(ع) فرمودند: «عدالت بدان معناست که هر چیزى در جاى خودش باشد» من سؤال مىکردم که خوب این جمله یعنى چه؟ اصلاً جاى هر چیز کجاست؟ و.... آنها پاسخ مىدادند که ما هم مىخواهیم بفهمیم که این حدیث به چه معنایى است؟ و چه ایدهاى را مىتوان از آن استخراج کرد. من فکر کردم که این روش تحقیقى خیلى خوبى است. یک نوع چارچوب کلى وجود دارد و محقیقین به دنبال پرکردن این چارچوب هستند.
آن چیزى که براى من در اسلام جاذبه داشت، آن بود که دعوت به تحقیقات بیشتر در تعالیم این دین وجود داشت و در این راه جواب آماده و حاضرى از قبل وجود نداشت. در مورد دین مسیحى، تجربه من این بود که چنین حالتى وجود نداشت و مسیحیت به سؤالها اصلاً جهت نمىداد. آنهایى که سنتى بودند مىگفتند که جواب این سؤالها داده شده و این پاسخها خیلى مشخص و روشن است. اما وقتى که با بچههاى مسلمان بحث مىکردم، مىدیدم که اینجا یک جهتى وجود دارد. آنها با بررسى روایات جهت پیدا مىکردند و به همین جهت مىدیدم که با بررسى بیشتر مسائل به پاسخهاى روشنترى مىرسند.
منبع : الشیعه
یونس بن عبدالرحمان از امام رضا علیه السلام روایت کرده که آن حضرت به دعا براى صاحب الزمان(عج) امر مىفرمود و یکى از دعاهاى ایشان براى آن حضرت چنین بود:
پروردگارا!
بر محمّد و خاندانش درود فرست، و از دوستت، خلیفهات، حجّتت بر خلقت، و آن زبانى که معرف توست و گویاى حکمت تو، و آن چشم بیناى تو در میان مخلوقاتت، و گواه بر بندگانت ... بزرگمرد مجاهد کوشا، بنده پناهنده به تو، دفاع کن .
خداوندا!
او را از شرّ آنچه آفریدى و پدید آوردى و ایجاد نمودى و پروراندى و تصویر نمودى در امان دار، و او را از پیش رو و از پشت سر و از طرف راست و چپ، و از بالا و پایین محافظت فرما، آن گونه که هر که در حفاظت تو باشد ضایع نگردد.
در وجود او، پیامبرت را، و وصى ّپیامبرت را، و پدرانش را؛ پیشوایانت و ارکان دینت را ـ که درود تو بر تمامى آنان باد ـ حفظ نما، و او را در امانت خودت که هرگز ضایع نگردد، و در همسایگىات که مورد تعرّض قرار نگیرد، و در نگهدارى و حمایت خودت که مورد ظلم واقع نشود، قرار ده.
خدایا!
او را به امان محکمت در امان دار، که هر که در آن قرار گیرد هرگز شکست نخورد، و او را در حمایت خودت که هر که در آن باشد ظلم نبیند قرار ده، و او را به یارى برترت یارى ده، و به قدرتت توانایش کن، و فرشتگانت را پشت سر او قرار ده.
بارالها!
دوست دار هر که او را دوست دارد، و دشمن دار هر که با او بستیزد، و زره محکمت را بر او بپوشان، و فرشتگانت را گرداگرد او قرار ده.
پروردگارا!
او را به برتر از مقامى که عدالت گسترانِ از پیروان پیامبرانت را به آن مقام رساندى، برسان.
خداوندا!
شکافها را با او پر کن، گسستگىها را به او پیوسته دار، ظلم را به او بمیران، عدالت را نمایان ساز، و زمین را به عمر طولانىاش زینت بخش، و او را با یارى تأیید کن، و با بیم نصرت نما، و براى او گشایشى آسان قرار ده، و از جانب خودت براى او برهانى قاطع بر دشمنت و دشمنش مقدّر کن.
بارالها!
او را قائم منتظر قرار ده، و پیشوایى که به او مانع ظلم مىشوى، و او را با یارى قدرتمند و پیروزى نزدیک توانا کن، و او را وارث شرق و غرب جهان که برکتشان دادى قرار ده، سنّت پیامبرت را به او زنده کن، تا هیچ حقّى را به خاطر ترس از مخلوقى پنهان ندارد، یاورش را نیرو ده، و دشمنانش را خوار، و هر که با او بستیزد و مکر کند نابود کن.
بارالها!
سرکشان کافر و سالارانشان و ریش سفیدانشان و یاورانشان را نابود ساز، و سرکردگان گمراهى و بدعت گذاران و سنّتشکنان و تقویت کنندگان باطل را در هم شکن، سرکشان را به او خوار فرما، و کافران و منافقان و بىدینان را به دست او نابود کن، ... هر وقت و هر جا که باشند ... در شرق و غرب زمین، در خشکى و دریا، در دشت و کوه، تا هیچ جنبندهاى از آنان را زنده نگذارى، و نشانى از ایشان بر جاى ننهى .
بارالها!
شهرهایت را از ایشان پاک کن، و بندگانت را از شرّ ایشان برهان، و مؤمنان را به او عزّت ببخش، و سنّتهاى فرستادگانت را به او زنده ساز، و حکم پیامبران را عمومى گردان، و آنچه از دینت از بین رفته و از حکمتهایت دگرگون شده دوباره بیاور ... تا دینت به او و به دست او پر طراوت و نو و بدون هیچ کژى گردد، در حالى که بدعتى در او نیست ...
و تا به عدالت او تاریکیهاى ستم، روشن و آتش کفر خاموش کنى، و جایگاههاى حق و عدالت ناشناخته را [از آلودگیها] پاکیزه، و مشکلات احکام را به او روشن بگردانى .
بارالها!
او همان بنده توست که بر غیب او را امین دانستى، و او را از [ارتکاب گناه] نگاه داشتى، و به دورى او از بدیها حکم فرمودى، و از هر پلیدى او را پاکیزه نمودى، و از هر چرکى او را دور کردى، و از دو دلى او را در امان داشتى .
بارالها!
در روز قیامت و روز وقوع آن بلاى بزرگ براى او گواهى مىدهیم که گناهى انجام نداده، و معصیتت را مرتکب نشده، و فرمانبرىات را ضایع ننموده، و پردهاى را ندریده، و بایستهاى را تبدیل نکرده، و آیین تو را تغییر نداده است، و او امام هدایتگر، هدایت شده، پاکیزه، با تقوا، وفا کننده و پسندیدهی پاک مىباشد.
بارالها!
پس بر او و پدرانش درود فرست و به او و فرزندان و خاندان و نسل و امّت و تمامى پیروانش، آنچه روشنى چشم و شادمانى او را در بردارد عطایش کن، و فرمانروایى او را در تمام مکانها، دور و نزدیک، بر قدرتمداران و فرمانبران [آن نواحى] بگستران، تا حکم او بر تمامى احکام غالب و هر باطلى را با حقّ او نابود سازى .
بارالها!
به دست او ما را به راه هدایت و بزرگ و میانهاى ببر که تندرو به سوى او باز گردد و دنبالهرو به آن برسد.
بارالها!
ما را بر فرمانبرى او نیرو، و بر همراهى او راست بگردان، و به متابعت او بر ما منّت گذار، و ما را در حزب او، که قیام کنندگان به امرت، و صبرکنندگان به همراهش، و آنان که با خیرخواهى براى او جویاى خشنودىاند، قرار ده، تا این که در روز قیامت ما را در زمره یاوران و پشتیبانان و تقویت کنندگان حکومتش محشور گردانى.
بارالها!
بر محمّد و خاندانش درود فرست، و این را از طرف ما براى خودت، در حالى که از هر شک و شبهه و خودنمایى و شهرتطلبى به دور باشد، قرار ده، تا بر غیر از تو بر آن اعتماد نکنیم، و قصدى جز تو نداشته باشیم، و ما را در جایگاه او وارد کن، و در بهشت همراه او قرار ده، و ما را در کار او به دلتنگى و خستگى و سستى و پراکندگى مبتلا مساز، و ما را از کسانى قرار ده که از آنان براى یارى دینت کمک گرفته و به آنان ولیّت را عزیز مىگردانى، و به جاى ما گروه دیگرى را برنگزین چه این که این کار بر تو آسان و بر ما بسیار گران و دشوار است، و تو بر هر کار توانایى .
بارالها!
بر والیان عهدش درود فرست، و ایشان را به آرزوهایشان برسان، و عمرشان را طولانى ساز و آنان را یارى ده، و براى او آنچه از امر دینت را به آنان نسبت دادهاى به نهایت برسان، و ما را پشتیبانان آنان و یاوران دینت قرار ده، و بر پدران پاکیزهاش و پیشوایان هدایتگر درود فرست.
بارالها!
ایشان معدنهاى سخنان تو، و خزینهداران علم تو، و حاکمان امر تو، و بندگان خالص تو، و بهترین مخلوقات تو، و دوستانت و فرزندان دوستانت، و برگزیدگانت و فرزندان برگزیدگان تواند که درود و رحمت و برکاتت بر تمامى آنان باد.
بارالها!
(درود و رحمتت بر) همکاران او در کارش، و یاورانش در فرمانبریت، کسانى که آنان را سنگر و سلاح او، و پناهگاه و مورد علاقه او قرار دادهاى، آنانى که از خانواده و فرزندان جدا شدند، و جلاى وطن کردند، و بستر راحت را ترک گفتند. از تجارتشان دست شستند، و از روزى خود کاستند، و در جایگاههایشان دیده نشدند، بى آنکه از شهرشان رفته باشند، و با بیگانگانى که در کارشان یاریشان مىکنند هم قسم شدند، و با نزدیکانى که آنان را از کارشان بازمىداشتند مخالفت کردند، و بعد از روى گرداندن و دورى از یکدیگر با هم ائتلاف کردند، و آنچه که ایشان را به برخوردارى از بهرههاى گذراى دنیایى مىرساند جدا کردند.
بارالها!
ایشان را در جایگاه استوارت و در پناه خودت قرار ده، و هرگونه گرفتارى را که از جانب دشمنان متوجّه آنان مىباشد، از ایشان دور کن، و بر کفایت و پشتیبانى و یارى دادن به آنان بیفزاى، آن مقدار که ایشان را در فرمانبریت کمک کنى، و به حق ایشان، باطل آنان را که درصدد خاموش ساختن نور تو مىباشند از بین ببر، و بر محمّد و خاندانش درود فرست و به ایشان تمامى آفاق زمین و کرانههاى آن را از دادگرى و داد و بخشایش و فزونى پر کن، و به بزرگوارى و بخششت و آنچه بر بندگانت به دادگریت منّت گذاردى، از آنان تشکّر کن، و از پاداشت آنچه درجاتشان را بالا مىبرد برایشان ذخیره کن، چه آنچه تو بخواهى انجام مىدهى، و آنچه اراده کنى حکم مىکنى، چنین باد اى پروردگار جهانیان.
منبع:سایت امام رضا علیه السلام
درس اخلاق استاد ، آیت الله امجد
دعا کردن برای فرج امام زمان علیه السلام بهترین هدیه برای حضرت است. برای حضرت صدقهبدهیم و محبّت کنیم. فرج عمومی حضرت اینست که حکومت حضرت تشکیل بشود. همهی انبیاءمنتظر آن حکومت بودهاند.
البته ما باید برای این نظام تلاش کنیم امّا نباید خیال کنیم که ما چوناین نظام را قبول کردیم پس ما مسلمانیم. نخیر! مسلمان نیستیم و باید اقرار کنیم که ما مسلماننیستیم. اسلام چیز دیگری است. الان اگر بنده بگویم من نمونهی حوزهی علمیه هستم، اصلاًمردم از حوزهی علمیه متنفّر میشوند. باید بگویم من هم یک طلبهی ناقص از حوزه هستم، اگریک نواقصی از من دیدی، آنها را به حساب حوزه نگذار. من یک مسلمان کالی(ناقص) هستم. اگر از مناشکالی دیدی به اسلام لطمه نزن. مرحوم جمالالدین اسدآبادی - خدا او را رحمت کند - میگفت باید اول بگوییم ما مسلمان نیستیم، بعد تبلیغ اسلام را کنیم. ما یک سری سلیقهی شخصی ازشرق و غرب جمع کردهایم و اسمش را اسلام گذاشتهایم. عروسی و عزای ما اسلامی است؟مراسم و رفتارهای ما اسلامی است؟ کجای ما اسلامی است؟
البته اینطوری نیست که فکر کنیمحضرت وقتی بیایند، من عوض میشوم و نفوس عوض میشوند. منتها من جرأت نمیکنم کاربد کنم. الان جرأت نمیکنم از ترس قانون، شرابفروشی باز کنم ولی در خانهام میتوانم شراب بسازم. امّا آنوقت جرأت نمیکنم در خانهی خودم هم شراب بسازم، نه اینکه نخواهم این کار رابکنم. آن کسی که میخواهد دزدی کند دیگر نمیتواند، نه اینکه نمیخواهد دزدی کند.
اینطورینیست که وقتی امام زمان بیاید همهی نفوس، مسلمان میشوند، نخیر، چنین چیزی نیست، چرا؟ چون قرآن میفرماید: (وَ ألقَینا بَینَهُمُ الْعَد'اوَةَ وَ الْبَغْضاءَ الی' یَومِ الْقِیامَة) تا قیامت، این بشرهمینطوری است. منتهی همین طور که برای حضرت سلیمان، همهی جن و انس در خدمتشبودند، وقتی حضرت بیاید، همهی قدرتها در دست اوست. آنوقت آدم از در و دیوار و عیالخودش و از شنود شدن حرفهایش میترسد. وقتی اینطور شد من دیگر میترسم خلاف کنم. نهاینکه خیال کنیم نفوس ما عوض میشود ولی الان اگر انسان کاری کند امام زمان راضی شودهفتاد برابر آن وقت است، منظور از هفتاد، عدد نیست، کنایه از کثرت است، یعنی اعمال خیلیارزش دارد.
شما الان هرکار خوبی بکنی، هفتاد برابر آن وقت است. ما کافی است واجب را انجامدهیم و حرام را ترک کنیم آنوقت سلمان زمان میشویم. اگر کسی به واجب عمل کند و حرام راترک کند، خدا دستش را میگیرد و او را هفت شهر عشق میگرداند. ما خیال کردهایم کلاساخلاق امجد کسی را میسازد، نه، چنین نیست! امجد خودش را نساخته، بعد بیاید تو را بسازد؟از این کلاس اخلاق به آن کلاس اخلاق.
یک عده شیّاد هم در جامعه افتادهاند و فرمول دستشاناست و از غیب هم میگویند و اسرار بقیه را فاش میکنند. آنوقت یک عده شیّاد با این جوانهاافتادهاند. خدا قوام را رحمت کند. وقتی خطایی میدید عبا را به سر میکشید تا نبیند. بزرگان مامظهر ستّاریت بودند، مظهرِ (یا مَن ظَهَرَ الجَمیل و سَتَرَ القبیح) بودند.
منبع: تبیان
بسم الله الرحمن الرحیم
خیلیها خودشان را راحت کردهاند. تا قبل از ظهور مهدی صاحب زمان که میگویند :"حالا که آقا نیست ،بی خیال" ، احتمالا بعد از ظهور هم میگویند:"حالا که آقا هست ،بیخیال"
و اصلا هیچ فکر نمیکنند که بابا این انقلاب همه جانبهی فرهنگی ،اعتقادی ،اقتصادی و فکری و ... حضرت مهدی مقدماتی میخواهد.اصلا درست است که او مبدا الایات است و همه معجزات تاریخ انبیا در دست اوست ولی به فرمایش حضرت صادق اگر قرار بود همه کارهای امت حضرت مهدی به معجزه حل شود که در زمان حضرت خاتم الانبیا انجام میشد!
هیچ فکر کردهاید که اگر ظهور حضرت مهدی(عج) ،در دوران حیات ما اتقاق بیافتد ،چه بار عظیمی بر گردهمان سنگینی میکند؟
باری به سنگینی تاریخ!
هیچ فکر کردهاید که تاریخ چشم به حرکات ما دوخته است؟
...همه اولیا و انبیا دوست داشتند که به جای ما بودند و خدمت حضرت صاحب الزمان را میکردند؟
... همه ائمه طاهرین از ما انتظار دارند؟
هیچ فکر کردهاید که شاید شما یار سیصد و سیزدهم حضرت صاب الامر هستید و شاید امر ظهور معلق شماست؟
یا شاید قرار است توبه ای حقیقی کنید و از سرداران سپاه آخرالزمان شوید!
اصلا میدانید که مهدی چقدرمنتظر است تا ما به او برگردیم؟ و این نه از روی نیاز او به ماست؟ و این از روی محبت او به ماست؟
هیچ فکر کردهاید که شاید ما یکی از عوامل تاخیر ظهور باشیم؟
شاید قرار است حرکتی کنیم؟
شاید قرار است دعایی بکنیم ،از ته دل؟
یا شاید آهی ؟
یعنی در این حد هم به فکر نبودهایم؟
هیچ فکر کرده اید که آیا برای تعجیل در ظهور از ما کاری برمیآید؟
... که ما خودمان را طوری تربیت کرده ایم که در ظهور آن حضرت به درد او بخوریم؟
هیچ فکر کردهاید که شاید قرار است عده ای مدینه فاضله حضرت مهدی را نبینند؟
شاید قرار است که تو در رکاب حضرتش به شهادت برسی تا کسانی بعد از تو طعم عدالت شیرین او را بچشند!
شاید این جمعه بیاید
مرحوم علیاکبر ابوترابی(ره) نقل کردند:
اواخر سال 1360 در پادگان العنبر عراق، مشغول خواندن نماز مغرب و عشا بودیم که متوجه شدیم 27ـ28 نفر اسیر را وارد اردوگاه کردند. معمولاً افرادی را که تازه وارد اردوگاه میکردند، بیشتر مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار میدادند، تا به قول خودشان زهر چشمی از آنها بگیرند.
بعد از نماز به رفقا گفتم: برای اینکه به اینها روحیه بدهیم با صدای بلند سرود «ای ایران، ای مرز پرگهر...» را بخوانیم، تا اینکه عزیزان تازه وارد، فکر نکنند اینجا قتلگاه است و متوجه بشوند یک عده از هموطنانشان هم مثل آنها در اینجا هستند. ما میدانستیم اگر امشب این سرود را بخوانیم، فردا کتکش را خواهیم خورد. بعد از مشورت با برادرانمان سرود را با صدای بلند به صورت دستهجمعی خواندیم.
فردا هم افسر بعثی که فرد بسیار پلیدی بود، به نام سرگرد محمودی آمد و با ما برخورد کرد و به هر حال این قضیه تمام شد. بین این اسرای تازه وارد، یک جوان به نام علیاکبر بود که 19 سال سن داشت و حدود 70 ـ 80 کیلو وزنش میشد و از نظر جسمی بسیار سرحال و قوی بود.
این علیاکبر با آن سلامت جسمیاش، طولی نکشید که در اردوگاه مریض شد. فکر میکنم بعد از یک سال، وزنش به زیر 28 کیلو رسیده بود و بسیار ضعیف و لاغر شده بود و دلدرد شدیدی داشت. وقتی دل دردش شروع میشد، از شدّت درد، دست و پا و حتی سرش را به زمین و در و دیوار میکوبید. برادرانمان دست و پایش را میگرفتند تا خودش را به زمین نزند.
در ایام اربعین امام حسین(ع) سال 60 یا 61 بود که در اردوگاه شهر موصل عراق بودیم. تقریباً پنج روزی به اربعین امام حسین(ع) مانده بود، ما پیشنهاد دادیم که دهة آخر صفر را که ایام مصیبت و پر محنتی برای عزیزان آقا امام حسین(ع) است، چنانکه برادرانمان تمایل داشته باشند، تمام ده روز آخر ماه صفر را روزه بگیریم. البته مشروط بر اینکه آنهایی که عوارض جسمانی دارند و روزه برایشان ضرر دارد، روزه نگیرند.
در هر آسایشگاهی با دو نفر صحبت کردیم، بنا شد وقتی شب داخل آسایشگاه میشوند، هر کدام با جمعی از برادران در آن آسایشگاه ـ آسایشگاههای موصل 150 نفری بود ـ مشورت کنند تا ببینیم دهة آخر صفر را روزه بگیریم یا نه؟
فردای آن روز همه آمدند و به اتّفاق گفتند: تمام برادران استقبال کردند و گفتند حاضرند روزه بگیرند. باز بنده تأکید کردم: خواهش میکنم از آنهایی که مریضند یا چشمشان ضعیف است روزه نگیرند.
شب اربعین آقا امام حسین(ع) رسید و همه عزیزان که حدود 1400 نفر بودند، بدون سحری روزه گرفتند، اصلاً اردوگاه یک حالت معنوی خاصی به خودش گرفته بود، آن هم روز اربعین امام حسین(ع).
فکر میکنم حدود ساعت 10 ـ 11 صبح بود که برادران به همدیگر خبر دادند: علیاکبر دل درد شدیدی گرفته و دارد به خودش میپیچد. بنده وارد سلولی که اختصاص به برادران بیمار داشت، شدم. دیدم علیاکبر با آن ضعف جسمانی و چهره رنگ پریدهاش به قدری وضعیتش درهم کشیده شده و درد اذیتش میکند که میخواهد از درد سرش را به در و دیوار بکوبد. دو نفر از برادران او را گرفتند تا خودش را به این طرف و آن طرف نزند.
اتفاقاً آن روز دل درد علیاکبر نسبت به روزهای دیگر بیشتر شده بود. بیش از دو ساعت بود که علیاکبر فریاد میزد، یک مقدار از حال میرفت و دوباره فریاد میکشید و داد میزد. مأموران بعثی وقتی دیدند او خیلی زجر میکشد، آمدند علیاکبر را به بیمارستان بردند. همه از اینکه مأموران آمدند و او را به بیمارستان بردند خوشحال شدیم.
ساعت 5/3 ـ 4 بعد از ظهر بود که دیدیم درِ اردوگاه را باز کردند و صدای زمین خوردن چیزی، همه را متوجه خود کرد. با کمال بیرحمی و پستی و رذالت مثل یک مرده و چوب خشک جسدی را روی زمین سیمانی پرت کردند و رفتند، به طوری که از دور فکر نمیکردیم که علیاکبر باشد و واقعاً تصور نمیکردیم که این یک انسان باشد که با او اینطور رفتار کردند.
به همراه عدهای از بچهها نزدیک در رفتیم دیدیم علیاکبر است که مثل چوب خشک افتاده و تکان نمیخورد. از دیدن این صحنه برادرها دور او جمع شدند و بیاختیار همه با هم شروع به گریه کردند. دو نفر علیاکبر را برداشتند، یکی سرش را روی شانهاش گذاشت و دیگری هم پاهایش را برداشت، من هم زیر کمرش را گرفتم، چون علیاکبر آنقدر نحیف شده بود که وقتی سر و پاهایش را برمیداشتند، واقعاً کمرش خم میشد. از انتهای اردوگاه به همین حالت او را وارد سلول کردیم.
دیدن این صحنه اشک و ناله همة بچهها را در آورده بود و اصلاً اردوگاه را یک پارچه ماتم فرا گرفته بود. وقتی علیاکبر را داخل همان سلولی که باید بستری میشد بردیم، ساعت نزدیک پنج بعد از ظهر بود و هر کس باید داخل سلول خودش میشد، چون معمولاً آن ساعت آمار میگرفتند و باید همه داخل سلولهایشان میرفتند و درِ سلول را قفل میکردند.
طبق معمول آمار را گرفتند و همه داخل سلولهایشان رفتند، ولی چه رفتنی؟! همة اشکها جاری بود و همه با حالت معنوی که اردوگاه را فرا گرفته بود، برای علیاکبر دعا میکردند.
ما در آسایشگاه شماره سه اردوگاه بودیم. آسایشگاهها در دو طرف شرق و غرب اردوگاه واقع شده بودند و فکر میکنم فاصلة بین دو طرف، بیش از صد متر بود. در آسایشگاه شمارة پنج که دو آسایشگاه بعد از ما بود، قبل از اذان صبح اتفاق مهمی افتاد:
یکی از برادران به نام محمد، قبل از اذان صبح از خواب بیدار میشود و پیرمردی را که همسلولیاش بود، بیدار میکند. این پیرمرد، پدر شهید هم بودند و همة برادران به او احترام میگذاشتند. محمد او را از خواب بیدار میکند و میگوید: آقا امام زمان(ع) علیاکبر را شفا دادند!
ایشان یک نگاهی به محمد میکند و میگوید: محمد خواب میبینی؟! شما این طرف در شرق اردوگاه هستی و علیاکبر در غرب اردوگاه است، با چشم هم که همدیگر را نمیبینید! تا چه رسد که صدای هم را بشنوید، شما از کجا میگویید: آقا امام زمان(ع) علیاکبر را شفا داد؟!
محمد میگوید: به هر حال من خدمتتان عرض کردم، صبح هم خودتان خواهید دید.
صبحها معمولاً درهای آسایشگاه که باز میشد، همه باید به خط مینشستند و مأموران بعثی آمار میگرفتند. آمار که تمام میشد بچهها متفرق میشدند. آن روز صبح دیدم به محض اینکه آمار تمام شد، جمعیت به صورت سیلآسا به سمت همان سلولی که علیاکبر بستری بود میروند و همه فریاد میزنند:
«آقا امام زمان(ع) علیاکبر را شفا داده است».
ما هم با شنیدن این خبر، مثل بقیه به سرعت به سمت همان سلول رفتیم، دیدیم:
بله! چهرة علیاکبر عوض شده! زردی صورتش از بین رفته و خیلی شاداب و بشاش و سرحال، ایستاده است و دارد میخندد. برادرها وقتی وارد سلول میشدند، در و دیوار را میبوسیدند و همینکه به علیاکبر میرسیدند، سر تا پای علیاکبر را بوسه میزدند و بعد بیرون میآمدند.
به طور کلی در طول ده سال اسارتمان، مأمورین بعثی اجازه تجمع نمیدادند، حتی میگفتند: اجتماع بیش از سه نفر یا دو نفر هم ممنوع است. بنده خودم دیدم، مأموران بعثی میآمدند و این صحنه را میدیدند، آنقدر آن صحنه برایشان جالب بود که حتی مانع تجمع بچهها نشدند.
صف طویلی از برادرانمان حدود 1400 نفر درست شده بود که میخواستند علیاکبر را زیارت کنند. بنده هم وقتی رفتم و علیاکبر را زیارت کردم، از او پرسیدم: علیاکبر چی شد؟!
گفت: دیشب آقا عنایتی فرمودند و در عالم خواب شفا گرفتم.
بنده آمدم بیرون و رفتم همان برادرمان محمد را، که خواب دیده بود پیدا کردم و گفتم: جریان از چه قرار است؟! شما چه خوابی دیدید؟! چه کسی به شما در آن طرف اردوگاه چنین خبری را داد؟!
محمد گفت: واقع مطلب این است که من از حدود 18 - 19 سالگی، هر شب قبل از خواب دو رکعت نماز آقا امام زمان(ع) را با صد مرتبه «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین» میخواندم و میخوابیدم. بعد از تمام شدن نماز، فقط یک دعا میکنم، آن هم برای فرج آقا امام زمان(ع) است. و هیچ دعای دیگری غیر از دعا برای فرج حضرت مهدی(ع) نمیکنم، چون میدانم با فرج وجود مقدس آقا امام زمان(ع) آنچه از خیر و خوبی و صلاح و سعادت و عاقبت به خیری است ـ که برای دنیا و آخرت خودمان میخواهیم ـ یقیناً حاصل میشود. لذا مقید بودم که بعد از نماز آقا امام زمان(ع) برای هیچ امری غیر از فرج حضرتش دعا نکنم. حتّی در زمان اسارت هم برای پیروزی رزمندگان و نجات خودم از این وضع هم دعا نکردهام. تا اینکه دیشب وقتی علیاکبر را با آن حال دیدم، بعد از نماز آقا امام زمان(ع) شفای علیاکبر را از آقا امام زمان(ع) خواستم. قبل از اذان صبح خواب دیدم:
در یک فضای سبز و خرمی ایستادهام و به قلبم الهام شد که وجود مقدّس آقا امام زمان(ع) از این منطقه عبور خواهند فرمود. لذا به این طرف و آن طرف نگاه میکردم تا حضرت را زیارت کنم. در همین حال دیدم ماشینی رسید. در عالم خواب جلو رفتم، دیدم سیدی داخل ماشین نشسته است. سؤال کردم که شما از وجود مقدس امام زمان(ع) خبری دارید؟
فرمودند: مگر نمیبینی نوری در میان اردوگاه اسرا ساطع است؟!
محمد میگفت: آمدم جلو، نگاه کردم، دیدم بله! از همان سلولی که علیاکبر بستری است نوری ساطع است و به صورت یک ستون به آسمان پرتوافشانی میکند و تمام منطقه را روشن کرده است. یقین کردم که آقا امام زمان(ع) علیاکبر را مورد عنایت و لطف قرار دادهاند و علیاکبر شفا پیدا کرده است.
وقتی از خواب بیدار شدم، رفتم آن بزرگوار را که از نظر سنّی سالخوردهتر از بقیه برادران و پدر شهید بودند را از خواب بیدار کردم و بشارت شفای علیاکبر را دادم.
بعد از این گفتوگو، بنده برگشتم و از علیاکبر جریان را سؤال کردم.
گفت: من در عالم خواب حضرت را زیارت کردم و شفای خود را از ایشان خواستم. حضرت فرمودند: «إنشاءالله شفا پیدا خواهی کرد».
بعد از این اتفاق، تمام برادران با همان حال روزه و معنویت، بیاختیار گریه میکردند و متوسل به وجود مقدس آقا امام زمان(ع) شده بودند. یادم میآید: همان روز گروهی از طرف صلیب سرخ وارد اردوگاه شدند. یک هیئت از طرف صلیب سرخ جهانی هر دو ماه، به اردوگاه میآمدند، نامه میآوردند تا برادرها برای خانوادههایشان نامه بنویسند و بعد نامهها را تحویل میگرفتند. تعدادی از دکترهایشان هم آمده بودند، اعلام کردند: ما آمدهایم افرادی را که بیماری صعبالعلاج دارند، معاینه کنیم و بنا است که با مریضهای عراقی در ایران معاوضه بشوند.
بنده یادم هست، آن روز صلیب سرخ هر چه دعوت میکرد تا آنهایی که پروندة پزشکی دارند به آنها مراجعه کنند، هیچکس اقدام نمیکرد و یک جوّ معنوی خاصّی بر اردوگاه حاکم بود و همه با آن حال به آقا امام زمان(ع) متوسل بودند. به قدری حالت معنوی در اردوگاه شدت پیدا کرده بود که احساس خطر کردم، به آنهایی که مریض بودند گفتم: باید مراجعه کنند.
بچهها آمدند و گفتند: یکی از عزیزان که چشمهایش ضعیف بود، هر دو چشمش را از دست داده است. تعجب کردم، به آنجا رفتم دیدم او را برای معاینه بردهاند ولی چشمهایش را باز نمیکند.
گفتم: چه شده است؟ گفت: چشمانم نمیبیند و گریه میکرد. متوجه شدم که ایشان میگوید: چشمهایم ضعیف است، تا آقا امام زمان(ع) چشم مرا شفا ندهند، چشمم را باز نمیکنم.
یک چنین حالتی بر اردوگاه حاکم شده بود، من واقعاً احساس خطر کردم. گفتم: همة بچهها باید روزههایشان را بشکنند. هرچه گفتند: الآن نزدیک به غروب است، اجازه بدهید روزه امروز را تمام کنیم.
گفتم: شرایط، شرایطی نیست که ما بخواهیم این روزه را ادامه بدهیم، چون حالت معنوی بچهها حالتی شده است که اگر بخواهندبا آن حالت داخل آسایشگاه شوند، عدهای از نظر روحی آسیب میبینند.
الحمد لله علیاکبر شفا پیدا کرد و آن جوّ معنوی را برادرانمان شکستند و به قدری آن حالت، شدت پیدا کرده بود که تا آخر اسارت جرئت نکردیم بگوییم برادران از این روزههای مستحبی بگیرند.
ما گرفتار سر زلف تو هستیم ای دوست
رشته مهر ز اغیار گسستیم ای دوست
بر گرفتیم دل از غیر تو جانا امّا
دل بر آن عشق گرانبار تو بستیم ای دوست
تا اسیر غم جانسوز تو گشتیم همه
ز غم عالم هستی همه رستیم ای دوست
جلوه کن جلوه ایا دلبر یکتا که دگر
شیشة صبر و تحمل بشکستیم ای دوست
ماهنامه موعود شماره 92
پینوشت:
٭ به نقل از: دفتر ثبت کرامات مسجد مقدس جمکران، ش 234.
موعود