آخرین مسافر

آخرین مسافر

آخرین مسافر

آخرین مسافر

یار مفروش به دنیا

سلام
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود

و شروه بثمن بخس دراهم معدوده و کانو فیه من الزاهدین
و یوسف را به قیمت ناچیزی فروختند و در این معامله از زاهدین بودند.

همانها که در معاملات روز مره زندگی باید یک سوره نازل میشد تا بفهمند که کم فروشی نکنند و پیمانه را وفا کنند در بازارهای دنیا روزی نیست که چند دعوا سر نحوه انجام بیع رخ ندهد ، نمیدانم چه میشود که در این معاملات زاهد میشوند و یوسف را به قیمت های ناچیز خرید و فروش میکنند.
نمیدانم به چه دلیلی ؟ به هیچ حاضر میشویم یوسفمان را بفروشیم .
خوب در این معامله چیزی هم کاسب میشویم؟
چیزی که نمیشه بهش گفت ، بالاخره ماهم انسانیم و خواسته هایی داریم ، ما هم دل داریم ، تا کی قرار است منتظر بمانیم و نقد امروز را به نسیه فردا ترجیح دهیم؟
من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود
وعده فردای زاهد را چرا باور کنم؟
(البته حضرت حافظ منظورش از این بیت این نبوده که من استفاده کردم)
شاید کسی بگوید وقتی به این کار میشود گفت معامله که ما یوسفی داشته باشیم و بخواهیم آن را بفروشیم ، ما بد بخت بیچاره ها که از اول چیزی در بساطمان نداشتیم .
عرض میکنم که دوست عزیز روایتی از امام صادق داریم که میفرمایند کودکان مادام که زبان باز نکرده اند هروقت لبخندی میزنند ، ما را میبینند و میخندند و هر وقت گریه میکنند ما از جلوی چشمانشان میرویم.
اگر به سند این روایت خدشه وارد شود عرض میکنم که در قرآن خداوند میفرمایند:
لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین
یعنی ما انسان را در بهترین فطرت الهی آفریدیم و او خودش خودش را بدبخت کردو به اسفل سافلین سقوط کرد.
امام خمینی اسم این کار را موازنه میگذارند که یکی از اولین شرایط و لوازم سیر و سلوک است.
یعنی با خودت حساب کنی که فرضا شما اگر مرتکب یک گناهی بشوی چی کاسبی و چی از دست داده ای؟
به قیمت دور شدن از ابا عبدالله و حضرت مهدی (روحی لتراب مقدمه الفداه)، به قیمت هم نشین شدن با قاتلین اهل بیت و دشمنان ایشان ، وارد این معامله میشویم و خشم و غضب الهی را برای خودمان میخریم.
عجیب انسانهایی هستیم .
حکایت ما انسانها حکایت آن خواجه ایست که هدف از زندگی را فراموش کرد و همه زندگی را صرف پیدا کردن موش کرد ، غافل از اینکه دزد در حال سرقت اموال و یوسفهایش است:
خواجه در خوابست ناگه موشکی
میجهد بیرون ز سوراخ اندکی
خواجه پندارد که دزدی میرود
میجهد از خواب و بیرون میدود

سر برهنه میدود بالا و زیر
هی بگیر و هی بگیر و هی بگیر
دزد آمد خانه را تاراج کرد
مایه ام برد و مرا محتاج کرد

جمع آیید ای همه همسایگان
الامان والامان و الامان
صبح آمد خواجه ما بستریست
هی چرا این خواجه از صحت بریست

روز دیگر شد فغان و شیون است
چیست هی خواجه به کار مردنست
از صدای پای موشی جان سپرد
موشکی بیرون دوید و خواجه مرد

الفرار ای غافلان زین دیو جای
الحذر ای غافلان زین غم سرای
جای منزل نیست اینجا ای پسر
سیل وصرصر را در این باشد گذر

رهگذار سیل را خانه مکن
پیش صرصر خرمنت دانه مکن

نظرات 8 + ارسال نظر
کاظم جمعه 4 آبان 1386 ساعت 04:44 ب.ظ http://www.shahne.com/weblog

حالا حکایت آن خواجه چه بوده ؟

سلام
شعرشو نوشتم دیگه

سخندان جمعه 4 آبان 1386 ساعت 05:03 ب.ظ

شاید منظور هم این باشد که یوسف معامله شدنی نیست و هرچقدر هم به فروش برسد بازم هم ثمن بخس است .
به قول ملای روم:
اندازه معشوق بود عزت عاشق
ای عاشق بیچاره ببین تا زچه تیری
زیبایی پروانه به اندازه شمع است
آخر نه که پروانه این شمع منیری
شمس الحق تبریز از آنت نتوان دید
که اصل بصر باشی یا عین بصیری

التماس دعا

مونس جان شنبه 5 آبان 1386 ساعت 12:13 ق.ظ http://hessegharibanee.blogfa.com/

سلام
خوبید
زیبابود
ممنون که به من خبر دادید

زرین قلم شنبه 5 آبان 1386 ساعت 07:55 ق.ظ http://www.emamhossein.blogsky.com

هو الرئوف
سلام علیکم دوست عزیز
مطلبتون جالب بود ـ با اجازه تون شعرها رو ذخیره کردم
آپم ـ التماس دعا
یا علی

مسافر شنبه 5 آبان 1386 ساعت 06:40 ب.ظ

یاحق
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام...
پرمحتوا مفید و زیبا نوشتید... آدم از خوندنش چنین نوشته هایی لذت میبره که البته باید تلنگر بخوره...
با نظرتون در مسافر هم موافقم... منتها......
التماس دعااااا

ماجد یکشنبه 6 آبان 1386 ساعت 03:55 ق.ظ http://avayeghoghnus.bligfa.com

سلام
و اولین سلام من . . . .
بگذریم یادمان باشد ساعت خراب هم می تواند دو بار در روز زمان درست را نمایش دهد . پس هیچ وقت امیدمان را از دست ندهیم . . . . که امید به امید زنده است .
وب شما به من پیشنهاد شد از طرف یکی از دوستان که بروم و حتما این کار را بکونم که من نیز وفا به عهد کردمو دیدمو خرسند شدم که حالو هوایش جوری دگر است . . .
پس تبریک مرا پذیرا باش و اگر سری به وب من زدی نقدی ادبی کن و ایراداتش را نه بر سرم بلکه بر چشمانم قرار می دهم .
با تشکر
م .م . ت

سرخ یکشنبه 6 آبان 1386 ساعت 11:51 ق.ظ http://www.sorkh.blogsky.com

برادرای یوسف برای خلاصی از یوسف (و شاید نجاتش) فروختندش. اما ما چی که یوسفمون رو هر روز به کمتر از قیمت اون روز یوسف می فروشیم.

قسم می خوریم.
کالا ها ی دکان هامون شده یوسف ها.
چقدر خسته ام از دیدن نیامدن هایش اما کاش می دانستم او خسته از نبودن من است

ماجد سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 02:13 ق.ظ http://avayeghoghnus.blogfa.com/

من آپ کردم .
اگه دوست داشتی به ما سر بزن در ظمن کارم رو نقد کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد