آخرین مسافر

آخرین مسافر

آخرین مسافر

آخرین مسافر

نشان دادن مهدی (عج) به اصحابش

یا مهدی 

کلینی با سند خود از ضوء بن علی عجلی، از مردی از اهل فارس که نامش را گفت، چنین نقل کرده است: به سامرا رفته و در خانه امام عسکری علیه السلام بودم. بی آنکه اجازه ورود خواسته باشم حضرت مرا فرا خواند. چون وارد شدم و سلام دادم به من فرمود: ای ابوفلان، حالت چه طور است؟ سپس فرمود: فلانی بنشین. سپس حال گروهی از زنان و مردان خانواده را پرسید، آنگاه فرمود: برای چه آمده ای؟

گفتم: علاقه دارم در خدمت شما باشم.

فرمود: پس در خانه بمان.

گوید: در خانه همراه خدمتکاران بودم، سپس برای خریدن نیازمندی های خانه از بازار، بیرون رفتم، وقتی امام در خانه مردان بود.بدون اجازه خدمتش وارد می شدم. یک روز که در خانه مردان بود به حضورش رسیدم. در خانه حرکتی شنیدم. مرا صدا کرد: همان جا باش و تکان نخور. جرأت نکردم که بیرون روم یا وارد شوم. کنیزی بیرون آمد که همراهش چیزی پوشانده شده بود. سپس صدایم کرد: وارد شو. وارد شدم. کنیز را صدا کرد، او هم بازگشت. به وی فرمود: پوشش آنچه را همراه توست کنار بزن. روی کودک سفید و زیبا را برایم گشود و روی شکم نوزاد را هم باز کرد. دیدم مو از سینه تا نافش روییده است. سبزه بود نه سیاه.

فرمود: این امام شماست. سپس به آن کنیز دستور داد که کودک را ببرد. پس از آن دیگر او را ندیدم، تا آنکه امام عسکری علیه السلام وفات یافت.

ضوء بن علی گوید: به آن مرد ایرانی گفتم: سن او را چه مقدار تخمین می زنی؟

گفت: دو سال.

عبدی گوید: به ضوء گفتم: تو چه قدر تخمین می زنی؟
حضرت مهدی

گفت: چهارده سال. ابوعلی و ابو عبدالله گویند: ما 21 سال تخمین می زنیم. 

صدوق با سند خود از ابوغانم خادم نقل می کند:

فرزندی برای امام عسکری علیه السلام به دنیا آمد، نامش را محمد گذاشت، در روز سوم او را به اصحاب خود نشان داد و فرمود: پس از من او امام شما و جانشین من بر شماست. اوست قائمی که گردن ها به انتظار او کشیده می شود، پس آنگاه که زمین پر ازظلم و بیداد شده باشدخروج می کند و آن را پر از عدل و داد می سازد.

کلینی با سند خود از محمد بن علی بن بلال نقل می کند که گفت:

دو سال پیش از رحلت امام عسکری علیه السلام نامه ای از سوی او به دستم رسید که مرا از جانشین پس از خودش آگاه می کرد. سه روز پس از رحلتش نیز نامه ای از او به دستم رسید که جانشین پس از خود را به من خبر می داد. 

شیخ طوسی با سند خود از گروهی از شیعه، از جمله علی بن بلان، احمد بن هلال، محمد بن معاویه، حسن بن ایوب در حدیثی طولانی و مشهور نقل می کند که همه اینان گفته اند:

در حضور حضرت امام حسن عسکری علیه السلام گرد آمده بودیم و از امام پس از او می پرسیدیم.

در آن مجلس چهل نفر حضور داشتند. عثمان بن سعید عمری برخاست و عرض کرد: ای پسر پیامبر می خواهم از چیزی بپرسم که تو از من به آن داناتری. فرمود: بنشین، عثمان.

حضرت با عصبانیت برخاست که بیرون برود، فرمود: کسی بیرون نرود.

هیچ کس از ما بیرون نرفت. مدتی گذشت. حضرت عسکری علیه السلام عثمان بن سعید را صدا کرد. وی روی دو پایش ایستاد. امام فرمود آیا خبر دهم که برای چه آمده اید؟

گفتند: آری. ای پسر پیامبر خدا.

فرمود: آمده اید تا از من درباره حجت پس از من بپرسید؟

گفتند: آری. در آن هنگام پسرکی که همچون پاره ماه و شبیه ترین مردم به امام عسکری علیه السلام بود پیدا شد. حضرت فرمود: امام شما پس از من و جانشین من بر شما اوست. از او فرمانبرداری کنید و پس از من دچار تفرقه نشوید که در دین های خود هلاک گردید. آگاه باشید، از امروز به بعد شما او را نمی بینید تا آنکه عمری از او به کمال رسد. هرچه را عثمان بن سعید می گوید از او بپذیرید و شنوای فرمانش باشید و سخن او را قبول کنید، که او جانشین امام شماست و امر به او بر می گردد.

 

منبع: کتاب فرهنک جامع سخنان امام حسن عسکری علیه السلام
تبیان

نام کتاب: دا

سلام  

دا

به همه کسانی که من او و ارمیا و بی وتن را خوانده اند... 
به همه کسانی که همپای صاعقه را خوانده اند...  
و به همه همه...
پیشنهاد می کنم که کتاب دا را بخوانند.    

جمع آوری و تدوین این کتاب هفت سال طول کشیده است.
این کتاب در مدت کوتاهی به چاپ چهاردهم رسید. 

ناشر: انتشارات سوره مهر
خاطرات سیده زهرا حسینی
به اهتمام سیده اعظم حسینی(تشابه فامیل تصادفی است).
بخشی از کتاب که پشت جلدش نوشته:
"رفتم طرف شلنگ آبی که گوشه باغچه افتاده بود. شیر را باز کردم. خدا را شکر آب می آمد. اول دستم را که بعد از جمع کردن مغز پیرمرد مکینه خاکمال کرده بودم شستم. بعد دستم را پر آب کردم و به طرف دهان بچه بردم. صدای گریه اش آرام تر شد و دهانش را به آب نزدیک تر کرد. ولی سریع سرش را برگرداند و گریه اش را از سر گرفت. صورتش را شستم. پستانکی که با نخ به گردنش آویزان بود را در دهانش گذاشتم. جیغ می کشید و سرش را عقب می برد. وقتی دیدم با هیچ راهی نمی توانم ساکتش کنم، دوباره بغض به گلویم چنگ انداخت. بی تابی های بچه را که می دیدم و به بی کسی و بی پناهی اش فکر می کردم می خواست دلم بترکد. دیگر نتوانستم جلوی اشک هایم را بگیرم. رفتم توی همان وانت که هنوز مشغول تخلیه جنازه هایش بودند، نشستم. چهره زن های کشته شده جلوی نظرم آمد. یعنی کدامیک از آن ها مادر این طفل معصوم بودند؟! "
 

خرید اینترنتی از سایت تبیان ، در ضمن قیمت روی جلد آن یازده هزار تومان است! 
در هنگام خرید حضوری به صفحات ۷۱۶ و ۸۰۷ و ۶۲۶ توجه کنید، چون در کتابی که من دارم و چاپ چهاردهم است، این صفحات اشتباه چاپ شده است! 

پی نوشت: 
توصیه نمی کنم این کتاب را شب ها در تاریکی بخوانید...!