ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
عشق بازانِ چنین، مستحق هجرانند!
نوشته اند که شخصی آرزوی تشرف خدمت امام زمان (عج) داشت.
عمری «یا ابن الحسن!» می گفت و گریه می کرد و می خواند:
منتظران را به لب آمد نفس ای شه خوبان تو به فریاد رس
یک مرتبه مکاشفه ای برایش رخ داد. در مکاشفه خودش را در خیمه و چادر برافراشته ای دید. و دید که از طرف خداوند یک حوراء برایش فرستادند، حلال و پاک و طیب، و گفتند:«این همسر تو در بهشت است».
پس از مدتی قالی گران بهایی آوردند و گفتند:« این قالی هم برای تو ست. آن را در خیمه بینداز ». این شخص نگاهی به قالی و نگاهی به همسرش انداخت که همان دم قاصدی آمد و گفت: فلانی، تو که یک عمر در انتظار آمدن امام زمان (عج) بودی و یا صاحب الزمان و یا ابن الحسن می گفتی، اکنون آقا تشریف آوردند و به تو اذن ملاقات داده اند و می گویند بیایید. آن شخص گفت: به آقا بگویید: چشم! چند دقیقه به من فرصت بدهید، بعد خدمتتان خواهم رسید. قاصد رفت و دوباره آمد و گفت: آقا می فرمایند الان بیایید. این فرد باز همان جواب فبلی را داد.قاصد رفت و برای بار سوم بازگشت و گفت: آقا می فرمایند من منتظر تو هستم. این بار به قاصد گفت: به آقا بگو: بد زمانی آمده ای! بالاخره هر چیزی وقتی دارد! الان که وقت آمدن و ملاقات نیست!.
برگرفته از کتاب استاد حسین گنجی
خواهش می کنم!
الله
سلام
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
به امید امدنش
در پنا حق