آخرین مسافر

آخرین مسافر

آخرین مسافر

آخرین مسافر

چله!

 

چقدر چله نشینی؟... چهل... چهل... تا چند؟

چقدر جمعه گذشت و نیامدی، سوگند

*

به دانه دانه تسبیح مادرم، موعود!

که بی تو هیچ نیامد به دیدنم لبخند

که روزها همه مثل هم‌اند- سرد و سیاه-

غروب‌ها و سحرهاش خسته‌ام کردند

کشانده‌اند مرا روزها به تنهایی

گمان کنم که مرا منتظر نمی‌خواهند!

*

تو نیستی و جهانم پر از فراموشیست

جهان عاشقی‌ام را غروب‌ها آکند...

تو نیستی که قیامت کنی به آن قامت

تو نیستی که درختان به خویش می‌بالند!

تو نیستی و... چقدر از زمان من باقیست

*

چقدر بی تو بگویم غزل غزل، یکبند

به چشم‌های کسی احتیاج دارد که

زند به شاخه ادراک خاکی‌اش پیوند

به چشم‌های کسی که شبیه یک منجی

زلال، آبی، روشن- شبیه تو- باشند

*

چقدر چله نشینی؟ چقدر ندبه و اشک؟

چقدر بی تو سرودن قصیده‌های بلند؟

*

امیر اکبرزاده

نظرات 2 + ارسال نظر
کاظم دوشنبه 16 اردیبهشت 1387 ساعت 12:21 ق.ظ http://www.shahne.com/weblog

شما واقعا تا این حد بی تابی ؟
خوشا به سعادتتان..

شاعر...

ماجد پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1387 ساعت 12:54 ق.ظ http://www.avayeghoghnus.blogfa.com/

با سلام
بازم مثل همیشه عالی و پر محتوی
اگر دمی و باز دمی بود سر می زنم دوباره
و نیز اگر شما هم امدین خوشحال می شوم (( آآآآآآآآآآآآآپ شد)) هر چند کوتاه اما ............
باقی بقایت یا حق
م.م.ت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد