آخرین مسافر

آخرین مسافر

آخرین مسافر

آخرین مسافر

آشکار شدن آرامگاه شیخ صدوق و پدیدار شدن جسد او

 آرامگاه شیخ صدوق، درگذر زمان به خاطر حمله مغولان و جنگهای خوارزمیان و تیموریان و همچنین به علت حوادث مختلف چندین مرتبه خراب و ویران شد و سالها در زیر توده‌های خاک پنهان گردیده بود.

در حدود سال 1238 هجری قمری، سیل عظیمی آمد و تمام اراضی مزروعی و باغات اطراف شهرری را آب فرا گرفت و بعضی از مناطق را تخریب نمود که در این حادثه، واقعه عجیبی نیز اتفاق افتاد و بعد از سالیانی طولانی قبر مطهر شیخ صدوق منکشف شده و بدن شریف وی تازه و معطر و کاملا سالم و بدون هیچگونه تغییر و عیب و نقصی هویدا گردید که تفصیل این واقعه را بسیاری از بزرگان در کتب خود، مانند:

خوانساری در کتاب روضات، تنکابنی در کتاب قصص العلمأ، مامقانی در کتاب تنقیح المقال، خراسانی در کتاب منتخب التواریخ، قمی در کتاب فوائد الرضویه و رازی در کتاب اختران فروزان ری و همچنین در مقدمه کتب مرحوم صدوق، از جمله کتاب کمال الدین صدوق و مقدمه کتاب خصال صدوق نقل نموده‌اند.

اما شرح واقعه چنین است:

باغ مستوفی در اطراف شهرری، یکی از باغاتی بود که در آنجا زراعت می‌کردند. اتفاقا سیل عظیمی آمد و تمامی اراضی مزروعی را آب فراگرفت و بسیاری از مکانها را تخریب نمود.

بر اثر آب باران، حفره و شکافی عمیق، در باغ مستوفی نیز پدید آمد.  هنگامی که به اصلاح و مرمت این قسمت مشغول بودند، سردابی ظاهر شد که آب قسمتی از آن را تخریب کرده بود.

وقتی که برای بازرسی و جستجو به آنجا وارد شدند، جسدی را مشاهده کردند که تمام اعضأ بدن آن سالم و تازه به نظر می‌رسید و هیچگونه عیب و نقصی در آن دیده نمی‌شد، و با صورتی نیکو آرمیده بود! و هنوز اثر خضاب کردن بر ناخنهایش مشهود بود! و ناخنهای یک دست را گرفته و ناخن دست دیگر را نگرفته بود و محاسن شریفش روی سینه‌اش ‍ ریخته بود و بدن چنان سالم و تازه بود که چنین به نظر می‌آمد تازه از حمام بیرون آمده است و فقط رشته‌های نخ پوسیده کفن که از هم گسسته شده بود در اطراف جسد بر روی خاک ریخته بود!
صدوق

این خبر در شهرری و تهران، به سرعت دهان به دهان گشت؛ و مردم فورا به سلطان وقت اطلاع دادند. به دستور سلطان، سریعا گروهی از علمأ و افراد سرشناس و صاحب نفوذ، که در بین ایشان مرحوم حاج آقا محمد آل آقا کرمانشاهی و مرحوم میرزا ابوالحسن جلوه، حکیم گرانمایه آن روزگار و مرحوم آیة الله ملا محمد رستم آبادی و مرحوم علامه سید محمود مرعشی نجفی حضور داشتند؛ انتخاب و برای بررسی وضعیت در منطقه حضور پیدا کردند و وارد سرداب شدند و پس از تایید اصل قضیه، برای شناسایی جسد، شروع به تفحص و جستجو نمودند.

با تفحص و بررسی‌های انجام شده در سرداب، متوجه لوح و سنگ قبری می‌شوند که بر روی آن چنین نوشته شده است:

هذا المرقد العالم الکامل المحدث، ثقة الامحدثین، صدوق الطایفه، ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی.

پس از بررسی‌های کامل و پیدا شدن این سنگ نبشته و تایید علمأ و امینان مردم، در صحت و شناسایی جسد مطهر شیخ صدوق، جای هیچگونه تردیدی باقی نماند؛ و لذا دستور دادند، سرداب را بازسازی کنند و در آن را بستند و حفره پدید آمده را نیز مرمت کردند و بنایی مناسب بر آن ساختند و به بهترین وجه تزیین و آیینه کاری نمودند.

مرحوم آیة الله مرعشی نجفی کلامی را نیز در ادامه بیان می‌دارند که:

مرحوم پدرم، علامه سید محمد مرعشی نجفی می‌فرمودند:

من دست آن بزرگوار را بوسیدم و دیدم که تقریبا پس از نهصد سال که از مرگ و دفن شیخ صدوق می‌گذرد، دست ایشان، بسیار نرم و لطیف بود.

آری این چنین است سرانجام عاشقان و دلدادگان کوی حضرت دوست که مس وجود خود را با کیمیای محبت او به طلا مبدل ساختند.

منبع:
مقدمه کتاب من لا یحضره الفقیه و کتاب روضات ‏الجنات خوانساری.

تبیان

نظرات 6 + ارسال نظر
کاظم جمعه 20 اردیبهشت 1387 ساعت 01:24 ق.ظ http://www.shahne.com/weblog

خوشا به سعادت وی..

محسن شنبه 21 اردیبهشت 1387 ساعت 09:54 ق.ظ http://www.piale.ir

مرقدشون دقیقاْ کجاس؟

http://www.tebyan.net/Religion_Thoughts/TheLearned/NonContemporary/2008/5/3/41243.html

زرین قلم شنبه 21 اردیبهشت 1387 ساعت 03:52 ب.ظ http://www.emamhossein.blogsky.com

بسم ربّ الشهداء
ولادت حضرت زینب سلام الله علیها رو بهتون تبریک عرض می کنم
ببخشید چند وقتی سرم خیلی شلوغ بود و غافل شدم از ....
مطلبتون خیلی خوب بود ـ شعر پُست قبلی هم بی نظیر بود
التماس دعا

چه فرقی می کنه یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 ساعت 01:37 ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم



این دلخوشی کجاست که تو زود می رسی؟

در یک پگاهِ جمعه ی موعود می رسی؟



سهراب مُرد، رستمِ بیچاره سکته کرد

آیا شما همیشه چنین زود می رسی؟!



بعداز سه بار جنگ جهانی و قتل عام

در بدترین زمانه ی موجود می رسی!!



اخبار گفت: منتظر مقدم توائیم

او در ادامه اش که نیفزود می رسی



این فرش از جوانی خود بود منتظر

وقتی که مُـرد قالی و٬ فرسود می رسی!



تا بود ناز کردی و پیشش نیامدی

حالا که شاعرت شده نابود٬ می رسی



آقا! جسارتاً به شما عرض میکنم:

باور نمی کنم که شما زود می رسی

مشرفی سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1387 ساعت 05:34 ب.ظ

خیلی خوب بود حاجی.یا علی

امیر چهارشنبه 25 اردیبهشت 1387 ساعت 01:09 ب.ظ http://www.mahdibia.blogfa.com

تعداد مطالبی از پایگاه شما همراه با ذکر منبع گذاشتم و قصد دارم شما را با تعداد زیادی لینک یاری کنم شما نیز مرا یاری کنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد