آخرین مسافر

آخرین مسافر

آخرین مسافر

آخرین مسافر

بال آسمانی

سالهای پیش بال آسمانی داشتیم
بال کبوتر کران تا بی کرانی داشتیم

میوه بودیم و سر سال استفاده می شدیم
چون که بالای سر خود باغبانی داشتیم

چهار فصل موی ما برف زمستانی نداشت
پیر هم بودیم اگر رنگ جوانی داشتیم

روزها گردی اگر بر روی دلها می نشست
شب که می شد سنت خانه تکانی داشتیم

مثل شیر مادران ما حلال و پاک بود
در میان سفره ها گر لقمه نانی داشتیم

نذری روز ظهور مهدی موعودمان
صبحها چله به چله عهد خوانی داشتیم

صبح جمعه پیشواز تکسوار فاطمه
زوی پشت بامها صوت اذانی داشتیم

گاه پاهی جمعه ها اهل زیارت می شدیم
گاه گاهی میل سجده جمکرانی داشتیم

ثانیه ثانیه‌هامان گای آقا می گذشت
آی مردم!یک زمان صاحب زمانی داشتیم

پر نداریم و دل بپُر نداریم و...فقط
یادمان باشد که اینها را زمانی داشتیم

علی اکبر لطیفیان

 

یابن فاطمه

ای سفره دار ارض و سما یابن فاطمه
صاحب عطا، امیر وفا یابن فاطمه

نادیده عاشقت شده ام این چه جلوه ایست
ای شاه حسن، عزیز خدا یابن فاطمه

خوانم دعا برای ظهورت امام عصر
با این که حبس گشته دعا یابن فاطمه

طعنه به روسیاهی من میزنی، بزن
اما مران زخویش مرا یابن فاطمه

کار برای درک وصالت نکرده ام
از چیست خوانمت که بیا یابن فاطمه

ترسم که روزگار جفاکار عاقبت
ما را جدا کند ز شما یابن فاطمه

تا درد هست ناز طبیبان خریدنیست
ای ناز دار آل ابا یابن فاطمه

ترسم که عاقبت نشوم زائر حسین
تا کی فراق کرببلا یابن فاطمه

احسان محسنی فر

چله!

 

چقدر چله نشینی؟... چهل... چهل... تا چند؟

چقدر جمعه گذشت و نیامدی، سوگند

*

به دانه دانه تسبیح مادرم، موعود!

که بی تو هیچ نیامد به دیدنم لبخند

که روزها همه مثل هم‌اند- سرد و سیاه-

غروب‌ها و سحرهاش خسته‌ام کردند

کشانده‌اند مرا روزها به تنهایی

گمان کنم که مرا منتظر نمی‌خواهند!

*

تو نیستی و جهانم پر از فراموشیست

جهان عاشقی‌ام را غروب‌ها آکند...

تو نیستی که قیامت کنی به آن قامت

تو نیستی که درختان به خویش می‌بالند!

تو نیستی و... چقدر از زمان من باقیست

*

چقدر بی تو بگویم غزل غزل، یکبند

به چشم‌های کسی احتیاج دارد که

زند به شاخه ادراک خاکی‌اش پیوند

به چشم‌های کسی که شبیه یک منجی

زلال، آبی، روشن- شبیه تو- باشند

*

چقدر چله نشینی؟ چقدر ندبه و اشک؟

چقدر بی تو سرودن قصیده‌های بلند؟

*

امیر اکبرزاده

چاووشی

ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
یکی کنار حسینیه چاووشی می خواند
اگر خطا نکنم صدای آدم بود
برای عرض تبرک به ساحت گریه
فرشته منتظر دستمال اشکم بود
چگونه گریه نریزد از نگاهمان وقتی
زمان خلقتمان اول محرم بود
چرا به آمدن مادرش یقین نکنم
در آن حسینیه ای که خود خدا هم بود


علی اکبر لطیفیان

خیال دوست

دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست
 گرش تو یار نباشی، جهان به کارش نیست

 چنان ز لذت دریا پُرست کشتی ما
که بیم ورطه و اندیشه کنارش نیست‏

کسی به سان صدف وا کند دهان نیاز
که نازنین گهری چون تو، در کنارش نیست

خیال دوست، گل افشانِ اشکِ من دیدست‏
هزار شکر که این دیده، شرمسارش نیست

نه من ز حلقه دیوانگان عشقم و بس
کدام سلسله دیدی که بی‌قرارش نیست؟

سوار من که ازل تا ابد گذرگه اوست
سری نماند که بر خاک رهگذارش نیست‏

ز تشنه کامیِ خود آب می‌خورد دل من
‏ کویر سوخته جان، منت بهارش نیست

                                                                 هوشنگ ابتهاج