آخرین مسافر

آخرین مسافر

آخرین مسافر

آخرین مسافر

دومین سفیر خاص(۳)

جناب محمد بن عثمان، بسان پدرش سفیر و رابط میان حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ با تمامى شیعیان آن حضرت بود، چه شیعیانى که در عراق مى زیستند و چه دوستداران و ارادتمندانى که از قم و دیگر شهرهاى اسلامى در پى محبوب و امام خویش بودند و از سفیر و نایب خاصّ او سراغ او را مى گرفتند.

و همانگونه که گذشت، محل خدمت و سفارت او نیز در بغداد بود.

روشن است که آن جناب وظایف و مسئولیتهایى را که بر دوش داشت در جوّى از کتمان و تقیّه و رازدارى انجام مى داد. او اموال و حقوق شرعى را از شیعیان دریافت مى داشت و به صورت نهانى همه را به حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ تقدیم مى داشت و یا به گونه اى که او مقرّر مى فرمود به مصرف مى رسانید. از آن میان به این نمونه ى زیبا توجه کنید:

محمّد بن متیل گفت: ابو جعفر عمروى مرا خواست و چند پارچه و کیسه محتوى مقدارى پول بمن سپرد و گفت باید هم اکنون به واسط بروى آنچه بتو دادم باولین کسى که در موقع پیاده شدن از اسب در واسط ملاقات مى کنى بدهى من از این مأموریت ناراحت شدم که مثل مرا براى چنین چیزى مى فرستد.

به واسط رفتم در موقع پیاده شدن با اولین کسى که ملاقات نمودم از حسن بن محمّد صیدلانى که وکیل حضرت در واسط بود سؤال کردم گفت من همان شخص هستم خود را معرفى نمودم مرا شناخت. سلام کرد و من پاسخ دادم و با هم معانقه کردیم، گفتم: ابو جعفر عمروى بشما سلام مى رساند این کیسه و پارچه ها را داده که بشما بدهم.

گفت: الحمد للّه! محمّد بن عبیداللّه حائرى از دنیا رفت و من بیرون شدم تا کفن او را فراهم نمایم. پارچه ها را ملاحظه نمود دید آنچه لازم بوده

فرستاده است و در کیسه اجرت حمالها و مزد قبرکن است جنازه او را تشییع نمودیم، پس از آن بازگشتم(۱).

على بن احمد دلال قمى گفت: روزى خدمت ابو جعفر محمّد بن عثمان رسیدم تا سلامى عرض کنم دیدم لوحى در مقابل اوست و نقاش روى آن نقش مى بندد آیاتى از قرآن و در اطرافش اسامى ائمه ـ علیهم السلام ـ را مى نویسد.

پرسیدم این لوح چیست، فرمود: براى قبرم تهیه مى کنم مرا روى آن خواهند گذاشت. یا گفت مرا بر آن تکیه مى دهند. فرمود: هر روز داخل قبرم مى شوم و در آنجا یک جزء قرآن مى خوانم سپس بیرون مى آیم.

در خبر مى گوید: گمانم على بن احمد گفت که محمّد بن عثمان دست مرا گرفت و قبر خود را نشانم داد، بمن گفت در فلان روز از فلان ماه و سال من از دنیا خواهم رفت و در همین قبر دفن مى شوم. این لوح با من خواهد بود وقتى از خدمتش مرخص شدم تاریخ فوت او را یادداشت کردم و پیوسته مراقب آن تاریخ بودم چیزى نگذشت که بیمار شد و بالاخره در همانروز از دنیا رفت و در همان محل دفن شد(۲).

تاریخ و محل دفن

سرانجام دومین نائب امام عصر و یار درد آشناى مهدى فاطمه سلام اللّه علیها به سال ۳۰۵ هجرى دیده از جهان فروبست و در کنار پدر بزرگورش در بغداد دفن گردید.

منبع: کتاب غیبت صغری امام عصر (ارواحنا فداه)

ـــــــــــــــــــــ
۱. منتخب الاثر، ص ۳۹۶.

۲. بحارالانوار، ج ۱۳، ص ۹۵.

دومین سفیر خاص(۲)

جناب «محمّد بن عثمان» با دریافت نامه اى که حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ در آن، رحلت پدرش را به او تسلیت فرموده بود، برگ زرّین دیگرى بر دفتر افتخارات خویش افزون ساخت که در آن نامه ى مبارک از جمله آمده است:

«انّا للّه وانّا الیه راجعون، تسلیماً لأمره ورضاءً بقضائه، عاشَ أبوک سعیداً ومات حمیداً، فرحمه اللّه وألحقه بأولیائه وموالیه ـ علیهم السلام ـ فلم یزل مجتهداً فی أمرهم، ساعیاً فیما یقرّبه الى اللّه (عزّ وجلّ) وإلیهم، نضّر اللّه وجهه وأقاله عثرته . . .

أجزل اللّه لک الثواب وأحسن لک العزاء، رُزِئت ورُزِئْنا وأوحشک فراقه وأوحشنا، فسرّه اللّه فى منقلبه.

کان من کمال سعادته أن رزقه اللّه تعالى ولداً مثلک، یخلفه مِن بعده ویقوم مقامه بأمره ویترّحم علیه.

وأقول: الحمد للّه، فإنّ الأنفس طیّبة بمکانک وما جعله اللّه تعالى فیک وعندک، أعانک اللّه وقواک وعضدک ووفقک وکان لک ولیّاً وحافظاً وراعیاً وکافیاً ومُعیناً»(۱).

یعنى: همه ى ما از آن خدا هستیم و همگى بى تردید بسوى او باز مى گردیم. ما تسلیم فرمان او و راضى به داورى و فرمان و تقدیر او هستیم.

پدرت، سعادتمندانه زیست و ستوده و شایسته از جهان رخت بربست. رحمت و بخشایش خدا بر او باد و خداوند او را به اولیاى خویش ملحق سازد!

او همواره در انجام دستورات پیشوایان و سروران خویش، کوشا بود و در کارهایى که او را به خدا و اولیاى او نزدیک سازد، کوشش خستگى ناپذیرى داشت، خداوند روح او را شاد و چهره اش را درخشان سازد و او را بیامرزد.

خداوند پاداش و ثواب تو را افزون گرداند و در این مصیبت به تو شکیبایى نیکو ارزانى دارد.
محمّد! تو اینک در رحلت پدر داغدار و مصیبت زده اى و ما هم اندوهگین. فراق پدرت براى تو وحشتناک بود و براى ما اندوهبار. خداوند او را در بازگشتگاه خود شادش گرداند.

از کمال نیکبختى او این است که خداوند فرزندى چون تو به وى روزى ساخت که پس از مرگ او بماند و جانشین او گردد و براى پدر طلب آمرزش نماید.

بر این نعمت خداى را سپاس، چرا که دلهاى شیعیان ما به وجود تو و به آنچه خدا در شخصیّت تو و نزد تو قرار داده است، شادمانند. خدا یاریت کند و به تو نیرو و اقتدار بخشد و پشتیبانیت کند و در کارها به تو توفیق ارزانى دارد و نگهبان و حافظ و کفایت کننده امور و یار و یاورت باشد!

شگفتا؟!

شما خواننده ى گرامى! به نامه ى گرانقدر حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ به محمّد بن عثمان یک بار دیگر بنگرید، براستى که قلم ناتوانتر از آن است که نشانه هاى مباهات و افتخارى را که امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ در این مرقوم مبارک به این پدر و پسر پر افتخار عنایت فرموده است، برشمارد و آنگونه که مى باید ترسیم کند.

هر واژه اى از انبوه واژه هاى این نامه، ستایش عطر آگین و نشانى رفیع و بلند و پر افتخار است که اگر مردى در زندگى خویش به یکى از آنها کامیاب گردد و نایل آید براستى زینبده است که سرفرازانه سر برافرازد و مباهات کند و بر خود ببالد و بگوید: «هان اى جهانیان! آیا چو منى هست؟ نظیر من کیست؟»

شگفتا! آخر چگونه این همه افتخارات وارزشهایى که گرانبهاتر و پر ارزشتر از هر چیز نفیس و ارزشمندى است، که در وجود جناب عثمان بن

سعید و فرزند خلف او، محمّد گرد آمد؟ گوارا باد بر آن دو این افتخار و نیکبختى دنیا و آخرت!

منبع: کتاب غیبت صغری امام عصر (ارواحنا فداه)

ـــــــــــــــــــــ
۱. کمال الدین، ج 2، ص ۵۱۰; غیبت طوسى، ص ۲۲۰.

دومین سفیر خاص(۱)

دومین نایب خاصّ حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ در عصر غیبت کوتاه «محمّد بن عثمان» بود. کنیه اش ابو جعفر و به لقب «عمروى»، «عسکرى» و «زیّات» خوانده مى شد.

از بهره ها و نعمتهاى بزرگ جناب «عثمان بن سعید» در زندگى پر افتخارش از جمله این بود که خداوند فرزند شایسته اى به او روزى ساخت که در ویژگیها و امتیازات و فضایل اخلاقى، بسان پدر بود.

و در صفحات گذشته ترسیم گردید که حضرت عسکرى ـ علیه السلام ـ تصریح فرمود که: «عمروى و فرزندش، هر دو مورد اعتماد ما هستند».

و نیز فرمود: «پسرش محمّد، وکیل پسرم، مهدى شما، خواهد بود».

گزینش سفیر دوم، از این رو بود که حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ «محمد» را به جاى پدر برگزید تا همان نقش حسّاس و اساسى را که پدرش در دوران پر افتخارش به عهده داشت ایفا کند و طىّ نامه هاى متعدّدى به بزرگان شیعه به همه اطّلاع داد که «محمّد» را به عنوان نایب دوم برگزیده است.

از جمله ى این نامه ها، نامه مبارکى است که آن گرامى به «محمّد بن ابراهیم مهزیار» مرقوم داشته است که از جمله مى فرماید:

«. . . والإبنُ (وقاه اللّه) لم یزل ثقتنا فی حیاة الأب (رضی اللّه عنه وأرضاه ونضّر وجهه) یجرى عندنا مجراه ویسدّ مسدّه وعن أمرنا یأمر الإبن وبه یعمل، تولاّه اللّه، فَانْتَهِ الى قوله . . .»(۱).

یعنى: پسرِ جناب «عثمان بن سعید»، «محمّد»، که خداى نگاهدار او باد! همچنان به انجام مسئولیت خطیر او همّت مى گمارد و جاى خالى او را در خدمت به حق و عدالت، پر مى کند. او نیز چون پدرش که خداى از او راضى باد ! . . . دستورات ما را بیان مى کند و بدان عمل مى نماید، خداى او را دوست بدارد. از این رو سخن او را بشنو و اوامر او را امتثال نما ! . . .

منبع:کتاب غیبت صغری امام عصر (ارواحنا فداه)
ـــــــــــــــــــــ
۱. غیبت طوسى، ص 220.

نخستین سفیر(۴)

جناب عثمان بن سعید در بغداد مى زیست و به شهر تاریخى سامرّا به منظور دیدار دو امام گرانمایه حضرت هادى و عسکرى ـ علیهما السلام ـ بسیار سفر مى کرد. از برخى روایات دریافت مى گردد که جناب «عمروى» در مراسم غسل و کفن و دفن حضرت عسکرى ـ علیه السلام ـ حضور داشت، امّا مباشر غسل، حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ بود چرا که امام معصوم را جز امام و معصوم دیگر غسل نمى دهد. این عقیده ى استوار ماست، گرچه تاریخ در مورد غسل دادن حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ بر پیکر پاک پدرش، از بیان حقیقت کوتاهى کرده است.

پس از رحلت امام یازدهم، حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ جناب عمروى را در وکالت ابقا و به سفارت خویش برگزید. بر این اساس است که او نخستین سفیر و نایب محبوب دلها، رابط میان او و شیعیان و دوستانش در رسانیدن نامه ها و مسایل و حلّ مشکلات آنهاست و شماره ى دیدارها و افتخار تشرّف او به پیشگاه حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ و چگونگى دیدارها و افتخار تشرّف او به پیشگاه حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ و چگونگى دیدارها و اندازه ى ملاقاتهاى او را که روزانه، هفتگى، ماهانه و یا بر اساس شرایط و نیاز، صورت مى گرفته است، اینها را فقط خدا مى داند. تنها او مى داند که جناب عمروى در روزگارى که میلیونها شیعه از افتخار دیدار یار و توفیق زیارت آن گرامى محروم بودند، چقدر به زیارت او مفتخر گشته است.

آرى! امانتدارى و مصلحت، او را ملتزم مى ساخت که این راز را براى مردم آشکار نسازد تا با صاحبش بماند و در دل خاک دفن گردد، یا خبر برخى از دیدارها، پس از رحلت او آشکار شود.

براى نمونه:
در روایت است که عبداللّه بن جعفر با جناب عمروى، پس از رحلت حضرت عسکرى ـ علیه السلام ـ ملاقات کرد و ضمن سوگند دادن به او گفت: «تو را به حرمت حق و به حرمت دو امام گرانمایه، حضرت هادى و عسکرى که تو را مورد اعتماد خویش مى شناختند، سوگندت مى دهم که بگویى، آیا فرزند حضرت عسکرى، صاحب الزّمان را دیده اى؟»

جناب «عمروى» سخت گریست و در برابر اصرار بسیار او، از او پیمان گرفت که تا او در قید حیات است به کسى نگوید. آنگاه فرمود: «آرى! آن محبوب دلها را بسیار دیده ام . . .»(۱).

کوتاه سخن اینکه: «عمروى» از نوابغ روزگار بود، هم در میدان تعقّل و تفکّر و هم در دیگر میدانها، باید امتیازات خاصّ او همچون تقوا پیشگى، پرهیزکارى، امانت و دیگر ارزشها و ویژگیهایى را که او را به مقام والاى نیابت عامّه و خاصّه اوج بخشید، اینها را نیز بر نبوغ فکرى و عقلى او افزود و گفت: «گوارا باد بر صاحبان نعمت، نعمتهایشان!»

آرى! او از جوانى و پیش از آن، به افتخار سعادت و شرافت خدمت امامان نور ـ علیهم السلام ـ نایل آمد و تا آخرین لحظات زندگى غرق در این نیکبختى و افتخار بود.

تردیدى نیست که سه امام گرانقدر، او را پس از آزمایش به این مسئولیت خطیر و جایگاه رفیع برگزیدند، چرا که ویژگیهاى لازم را در او یافتند و حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ به او دستور داد فرزندش «محمّد بن عثمان» را پس از خود بجاى خویش نصب کند تا کارها را سر و سامان دهد و نقش حساس پدر را ایفا نماید.

و سرانجام این ابرمرد امانت و وفا در شهر بغداد دیده از جهان فروبست و به خاک آرمید، تاریخ دقیق رحلتش معلوم نیست لیکن حدود سال 260 هجرى بوده است.

منبع: کتاب غیبت صغری امام عصر (ارواحنا فداه)
ـــــــــــــــــــــ
۱. غیبت طوسى، ص ۲۱۵.

نخستین سفیر(۳)

و نیز از گروهى از شیعیان روایت شده که: ما بطور گروهى به محضر حضرت عسکرى ـ علیه السلام ـ شرفیاب شدیم تا از حجّت خدا پس از آن جناب بپرسیم، در حالى که چهل نفر در مجلس حضور داشتند، «عثمان بن سعید عمروى» بپا خاست و گفت: «پسر پیامبر! از موضوعى بزرگ مى خواهم بپرسم که شما از من بدان آگاه ترى».

امام عسکرى برخاست و فرمود: «بگویم براى چه اینجا گرد آمده اید؟»

گفتیم: «آرى! اى پسر پیامبر!»

فرمود: «آمده اید از امام راستین پس از من سؤال کنید».
پاسخ دادیم: «آرى!»

در این هنگام به دستور امام عسکرى ـ علیه السلام ـ پسرى همانند پاره ى ماه وارد شد که شبیه ترین مردم به امام عسکرى ـ علیه السلام ـ بود و امام ـ علیه السلام ـ خطاب به گروه فرمود:

«. . . هذا امامکم لا ترونه بعد یومکم هذا حتّى یتمّ له عمر، فاقبلوا من عثمان ما یقوله وانتهوا الى أمره واقبلوا قوله . . .»

یعنى: این امام شما مردم پس از من و جانشین من، در میان شماست. از او اطاعت کنید و پس از من پراکنده مشوید که در دینتان به هلاکت خواهید رسید. بهوش باشید که از امروز به بعد، دیگر تا پایان دوران (غمبار) غیبتش، او را نخواهید دید، از این پس آنچه عثمان بن سعید از او براى شما خبر آورد، بپذیرید و از هشدار او باز ایستید و گفتارش را قبول کنید.

و نیز در بحث ولادت حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ است که امام عسکرى ـ علیه السلام ـ پس از ولادت فرزندش، به عثمان بن سعید عمروى دستور داد که هزاران رطل گوشت و نان بخرد و در میان تهیدستان تقسیم نماید و تعدادى گوسفند به سلامتى حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ عقیقه نماید.

شیخ طوسى در کتاب غیبت خود از عبداللّه بن جعفر حمیرى نقل مى کند که گفت من و شیخ ابو عمر (نایب اول) پیش احمد بن اسحاق قمى بودیم. احمد بن اسحاق بمن اشاره کرد راجع حضرت ولى عصر از او بپرس.

من به عثمان بن سعید گفتم آقا سؤالى دارم گرچه هیچ شکى در این مورد ندارم و اعتقاد من اینستکه زمین خالى از حجت نمى تواند باشد، مگر چهل روز قبل از قیامت که در آن زمان حجت بر مردم تمام شده و در توبه بسته است و هر که قبلاً ایمان نیاورده آن روز دیگر ایمان آوردنش مفید نخواهد بود; بدترین مردم همان هائى هستند که قیامت در زمان ایشان برپا مى شود، ولى مایلم در مورد سؤالم یقین بیشترى کسب کنم زیرا ابراهیم خلیل از خدا سؤال کرد چگونه مرده را زنده مى کند باو خطاب شد مگرایمان ندارى گفت چرا ولى مى خواهم اطمینان حاصل کنم.
احمد بن اسحاق بمن گفت: از حضرت امام على النقى ـ علیه السلام ـ پرسیدم در امور دینى به چه کسى مراجعه کنم و سخن که را بپذیرم آنجناب فرمود:

ابو عمر مورد اعتماد من است هر چه گفت و انجام داد مثل اینستکه من گفتم یا انجام داده ام از او بشنو و اطاعت کن. زیرا مرد درست و مورد اعتماد است.

و نیز گفت از حضرت امام حسن عسکرى ـ علیه السلام ـ همین سؤال را نمودم ایشان هم فرموده اند:

ابو عمر و پسرش هر دو درست و مورد اعتمادند هر چه بگویند یا انجام دهند از طرف ما گفته و انجام داده اند از آندو بشنو و اطاعت کن، هر دو مورد اعتمادند.

اکنون ملاحظه فرمائید این اعتراف دو امام است نسبت بشما. با شنیدن این سخنان ابو عمر سر بسجده گذاشت و اشک ریخت پس از آن بمن فرمود: سؤالت را بپرس.

گفتم: تو امام زمان پسر حضرت عسکرى را دیده اى؟ فرمود: آرى بخدا سوگند با دست اشاره کرد گردنش این چنین بود (یعنى شخص توانا که اندامى مناسب و کامل دارد) گفتم: یک سؤال دیگر مانده! گفت: بپرس.

از اسم امام سؤال کردم، گفت: حرام است سؤال کردن از اسم، این سخن را از طرف خودم نمى گویم مرا نمى رسد که حلالى را حرام نمایم. اکنون جریان در نزد پادشاه چنین است که امام حسن عسکرى درگذشته و از او فرزندى باقى نمانده حتى میراثش را تقسیم کردند و کسانى که حق نداشتند از آن میراث استفاده نمایند استفاده کردند «جعفر کذاب». امام ـ علیه السلام ـ بر این جریان صبر نمود او صاحب خانواده و خویشاوند است و کسى

جرأت ندارد خود را بآنها منتسب نماید یا چیزى بآنها برساند وقتى اسم بمیان آمد بناچار در جستجوى امام خواهند بود از خدا پرهیز کنید در صدد چنین کارى برنیائید(۲).

منبع: کتاب غیبت صغری امام عصر (ارواحنا فداه)
ـــــــــــــــــــــ
۱. غیبت طوسى، ص ۲۱۷.
۲. منتخب الاثر، ص ۳۹۵.